یاداشتی به قلم مهدی بیرانوند نویسنده، پژوهشگر و روزنامه نگار به یاد استاد شعر و قلم احمدرضا احمدی افتخار ادبیات که در ۲۰ تیرماه ۱۴۰۲ از میان ما پرکشید.
من بسیار گریستهام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
آسمان پرستاره ادبیات و هنر ایران از دیرباز تاکنون میزبان بزرگان بسیاری از فرهیختگان بوده است. فرهیختگانی که هیچگاه پس از مرگشان جایگزینی نداشته اند. از دوران طلایی ادبیات ایران که بزرگانی چون ( نیما، شهریار، اخوان ثالث، شاملو، ابتهاج، گلسرخی، کسرایی، براهنی، سپانلو، بزرگ علوی، صمد بهرنگی، صادق چوبک، صادق هدایت، به آذین، منصور یاقوتی، علی اشرف درويشان، نادر نادرپور، جلال آل احمد، نصرت رحمانی، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور، محمود دولت آبادی، احمدرضا احمدی و... ) در دامن خود داشته است تنها دو ستاره برایمان مانده بود. احمدرضا احمدی و محمود دولت آبادی تنها امید دوران حرفه ای ادبی تاریخ معاصر ایران بودند. یکی شاعر و دیگری رمان نویس. با آن تفکر مبارز، ساده و حرفه ای در امور نوشتن. ۲۰ تیرماه احمدرضا را از دست دادیم تا تنها دولت آبادی مرد رمان های ایران برایمان بماند. بیستمین روز از تیر ۱۴۰۲ با خود برای دوستداران شعر و ادبیات فارسی روزی بدیمن بود. روزی که شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس ماندگار آسمان ادبیات ایران در سن ۸۳ سالگی از میان دوستدارانش پر کشید و ستاره ای دیگر را در آسمان پهناور ادبیات ایران خاموش کرد. هرچند که گفته اند هنرمند با وجود آثارش همیشه زنده است. او که باید مرد توقف ناپذیر قلم بمنامیم اش چرا که هم می سرود هم می نوشت و هم دستی در دنیای نمایش و کودکان داشت. در این یاداشت کوتاه نگاهی خواهیم داشت به زندگی و آثار و خط فکری استاد احمدرضا احمدی.
احمدرضا احمدی در سی امین روز از اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد. احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوشآبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیتهای این گروه بودهاست. احمدی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود. تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم (با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی و…) از جمله فعالیتهای وی در کانون بودهاست. برخی از آثار تولیدی تحت سرپرستی وی به شرح زیر میباشد:
۱- مجموعه صدای شاعر که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود
۲- مجموعه زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان
۳- مجموعه آوازهای فولکلور ایران
مجموعهٔ کل ردیف موسیقی ایران
۴- مجموعهٔ بازسازی تصنیفهای کلاسیک موسیقی ایران
۵- مجموعهٔ قصه برای کودکان
* آشنایی کوتاه با سبک احمدرضا احمدی
آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند. از بیست سالگی بهطور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد. وی همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. حامد داراب در یادداشتی شعر احمدی را حدیث نفس شاعر میخواند که با دردهای مشترک مردم بیگانه است. احمدرضا احمدی بنیانگذار سبک موج نو در دهه ۱۳۴۰، در شعر معاصر ایران است که در نیمهٔ دوم این دهه، موج نو تبدیل به یک حرکت مدرنیستی در فرهنگ ایرانی شد و در داستان، نمایشنامه، تئاتر، سینما و نقاشی تأثیر کرد. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد.
* ساختار اشعار احمدرضا احمدی
در حرکت گریزناپذیر شعر به سوی نثر، احمدرضا احمدی یکی از پیشگامان سرشناس است و باتوجه به استعداد و جوشش ادبیاش، باید حق تاریخی او را هم به جای آوریم:
(باتوجه به سیر جهانی و اجتنابناپذیر تکاپوهای شاعرانه به سوی نثر (و نیز این نکتۀ مهمّ در زبانشناسی که زبان، در دوران جدید، خواه_ناخواه به سوی ساده شدن پیش میرود) اندک اندک، هواخواهانی یافت و شیوهای نو در شعر معاصر ایران به وجود آمد. این دو شاعر، بیژن جلالی (روزها، 1341) و احمدرضا احمدی (طرح، 1341) بودند. جلالی و احمدی، تنها به لحاظ نثر کردن شعر (و نه شعر کردن نثر که در این حالت، نثر شاعرانه است و نه شعر منثور) در کنار هم قرار میگیرند. یعنی شکل و ساخت شعری این دو، باوجود آنکه اختلافهایی دارد، در آن دوره در کنار هم طبقهبندی میشود. اما از نظر ایدههای شعری شباهتهایشان بسیار ناچیز است و در واقع بیشباهت است. جلالی از نگاهی عرفانی به هستی، ابدیت، خدا، زمان و مانند آنها معطوف میشود و تأملهایش شعرهایی بر بنیاد مفهوم است. اما احمدی به بازتابهای فراواقعگرایانه از زندگی و انسان معاصر روی میآورد.)
میوههای شعر احمدی طعمی گس و عجیب دارد و در شعرهایش، تصویر و گفتار بیهیچ درنگ یا فاصلهای بر روی هم انباشته میشود. زمان و مکان در چنین موقعیّتی به شکلی غریزی و مانند کوهههای امواج درهم میغلتد و اشیاء را به این سو و آنسو میکشد. شاید، به جرأت، بتوان گفت که ذهنیّت احمدرضا احمدی رهاترین ذهنیّت شاعرانه در دورۀ معاصر است. او، البته، از شگفتیسازیهای کلامی، به صورتی بسیار گسترده و بدون هرگونه آداب و ترتیبی، بهره میبرد. بهرههایی چنین از شگفتیسازیهای کلامی، که در طبیعی بودن آن تردیدی نیست اما چهارچوب و ساختاری هم نمیتوان برای آن تصور کرد، ارتباط گروه درخور توجّه از خوانندگان را با شعر احمدی میگسلد. اما شاعر از این موضوع باکی و بیمی به دل راه نمیدهد و شاید با طنز ویژۀ شعرهایش آن را نادیده میگیرد؛ طنزی که هرچه در شعرهای احمدی به پیش میآییم، رنگ تلختر و تراژیکتری مییابد. مثالی میآورم تا نکتههای گفته شده را در آن نشان دهم:
«در سکوت
همۀ استعارۀ زمستان
خاموش[می]شود
گلی که از انتهای اندوه
به روی سفره میریزد
همسایهای که در تاریکی
با همۀ استعارۀ زمستان
خاموش میشود
مقدّمات مرگ
آماده میشود
اما
من نمیمیرم
چشمانداز از اندوه پیر میشود
آوازهای دردناک
در شب از چشمان من به زمین میریزد
و در صبح نام اشک میگیرد
بر طول شب
نام تو نوشته میشود
فقط در شب میتوان خواند
وقتی
که آواز ما
بینهایت را میشکافد
و گمان زیبایی دارد
ما
سراسیمه
و مضطرب
به کوچه بن بست میرویم
که کوچه را تا بینهایت
ادامه دهم [دهیم؟].
همان قدر که این شعر با ذهنیّتی بسیار سیّال نوشته شده است، تقطیع کلام شاعرانه در آن، به هیچ روی، طبیعی نیست و در واقع، باید گفت که اغلب، نادرست است. امّا شاید، نکتۀ اصلی در شعر احمدی، پیوند تصویرهای حسّی و مجرّد با همدیگر است. «خاموشی استعارۀ زمستان» تا «ریختن گلی از انتهای اندوه» را در نظر بگیریم که «زمستان و گل» (صورتهای ملموس) را به «استعاره و انتهای اندوه» (صورتهای مجرّد) مربوط میکند. «همسایهای که در تاریکی، خاموش میشود» برای آماده کردن ذهن خواننده به تعبیر بعدی «آماده شدم مقدّمات مرگ» بسیار بهجا به نظر میآید. منتظر میمانیم که سخن از مرگ، کامل شود. اما ضربۀ «من نمیمیرم» شعر را به موقعیّت دیگری هدایت میکند. با این همه، حتی این خدشه، خود، نیز مخدوش میشود. زیرا، بیهیچ فاصلهای، صدای طنز تلخ شاعر به گوش میرسد: کسی نمیمیرد. اما «پیر شدن چشمانداز از اندوه»، فضایی ترازیک به شعر میدهد. در بخش زیر درمییابیم که شاعر چه تمهید دور و دراز و زیبایی را برای اشک ریختن به کار گرفته است:
«آوازهای دردناک
در شب
از چشمان من به زمین میریزد
و در صبح، نام اشک میگیرد»
آواز شبانه با اشک «نام مییابد!» به راستی، در مَثَل، چه اشکالی داشت که بعد از «نام اشک»، ضمیر مشترک به صورت متمّم به کار گرفته میشد: «و در صبح، نام اشک [به خود] میگیرد. اما نه! گویا من یک لحظه فراموش کردم که شعر شاعری به نام احمدرضا احمدی را میخوانم و نه شاعری دیگر را!
چنین ذهنیّت شاعرانهای، همواره، مرا واداشته است تا بیندیشم که احمدی شاعری سوررئالیست است. زیرا، واحد معنایی در سرودههای او، یک شعر یا حتّی شعرهاست. یعنی از کلیّت شعر او باید به یک واحد معنایی معطوف شد یا در برخی شعرها حتّی نشد. این نکته، یعنی گریز از ساختار، که البته تاحدی قابل قبول است، و وقتی که از حدّ بگذرد، تنها «پریشانی» در کلام است و بس، از جملۀ ویژگیهایی است که به سرودههای او تشخّص میبخشد و البته در همان حال، تبدیل به سدّی میشود که در مقابل گروهی از شعرخوانان جدید فارسی، به ویژه، علاقهمندان شعر نیمایی نسل نخست و دوم میایستد و از ورود آنان به متن میکاهد. زیرا، ایشان، اغلب با این نکته خوگر شدهاند که واحد معنایی در شعر نیمایی، یک بند است و حدّاکثر یک شعر چهار_پنج سطری (شعر کوتاه) و تازه، بیآنکه در همان چند سطر، تجرید به حالت اشباع شدهای رسیده باشد. یعنی همان نکتهای که دست کم، در بخش وسیعی از سرودههای احمدی به چشم میآید.
گذشته از این، یکی از ویژگیهای اساسی سرودههای احمدی آن است که شاعر به دنبال «شعر کامل» نیست (این تعبیر از منتقد شعر معاصر، محمّد حقوقی است). یعنی به شعر او سطرهایی را میتوان افزود یا سطرهایی را از آن میتوان کاست. البته، مقصود این نیست که هر خوانندهای بتواند چنین کاری بکند. در واقع، میخواهم بگویم که شاعری با این نوع تصویرهای شاعرانه، اگر نه در همۀ شعرها که در بیشتر آنها، میتواند از سطرهایی بکاهد و سطرهایی بر شعرها بیفزاید. دلیل این نکته آن است که شعرهای احمدرضا احمدی با ریزشهای مدام زبانی، که اغلب، براساس تداعی معانی پیش میرود، شکل گرفته است. در حالیکه plot (یا به تعبیر استادان شعر و داستان معاصر، محمدرضا شفیعی کدکنی و جمال میر صادقی: پیرنگ) شعری او به سود جوشش زبانی شعریاش به کناری خزیده است. در واقع، ساختار شعر گویندۀ ویرانههای دل را به باد میسپارم، نامتّحد و سیر زمان در آن دایرهای است. در همانحال، گونهای تعهد و انسجام تصویری خاصّ نیز در شعر احمدرضا احمدی وجود دارد. اما برای ره یافتن به این تعهد و انسجام تصویری، باید با اندکی همدلی (شاید «اندکی» قید مناسبی در این جا نیست و باید «مقدار زیادی» به کار برد) به شعرهایش نزدیک شد و نه فقط به بخشی از آنها، که به تمام کلمهها نگریست. تازه، پس از این مرحله هم نمیتوان امید داشت که حاصل گستردهای از این جستوجوی شعری به دست آید. با این همه، یک ویژگی بسیار مهم در آثار احمدی، استمرار و پافشاری طبیعی شاعر بر زبان خود و تداوم آن است. درست، به خلاف بسیاری از همنسلانش، که استعدادهای چندان بدی هم نبودند، او از نیمه راه نبُرید و انرژی و تجربۀ شاعرانهاش را برای خود (و نه دیگران) نگه داشت. البته، جوششهای طبیعی احمدی در دفترهای نخست، با رونوشتهای کمرنگتر او از این شعرها در دفترهای بعدی، به هیچ روی، قابل مقایسه نیست.
من، خود، به عنوان یک خوانندۀ شعر، گاهی که به سرودهای احمدرضا احمدی اندیشیدهام، این تمثیل به ذهنم خطور کرده است: در هر شعر او درهایی باز و درهایی بسته میشود. هرچه تعداد درهایی که بازوبسته میشوند، اندکتر باشد، توفیق او در حاصل کلام بیشتر میشود. من باز به عنوان یک خوانندۀ شعر، از دورۀ نوجوانی تا امروز، دفترهایی از بهترین شعرهای فارسی برای خود ترتیب دادهام. به این دفترها مراجعه کردم و دیدم که چهار شعر از احمدی در این دفترها نوشتهام. همۀ این شعرها مربوط است به آثار او در دهۀ ۱۳۴۰. یکی از آن چهار شعر را میآورم. امّا توضیحی را در این زمینه ضروری میدانم: اسماعیل نوری علا و محمد تقی غیاثی، اعتقاد دارند «کبوتر تنهای کنار برج کهنۀ» این شعر، ارجاعش به «کفتر چاهی شدم از برج ویران پرکشیدم» از احمد شاملو است:
«شهری فریاد میزند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید:
نه
بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسی را میگوید
این آواز را چهگونه به شهر رسانیم
که آواز
در پشت دروازههای گمان خواهد مرد…؟
تو با خواب به شهر درآ
تا آواز در چشمانت مخفی باشد
ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
قرارمان
در پایتخت آوازهای صبح است
به هر روی، جرقّههای خیال در شعرِ احمدی، در دهۀ ۱۳۴۰ توجّه دو شاعر بسیار برجستۀ معاصر، یعنی سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، را به خود جلب کرد. البته، هر دوی آنان نسبت به آیندۀ تلاش شعری احمدی بیمناک بودند. تصوّر میکنم اوج انسجام ذهنی و زبانی در شعرهای او نیز در دفتر وقت خوب مصائب جلوهگر شده است.
* آثار
احمدرضا احمدی آثار پرشماری در قلمرو شعرو همچنین حوزه شعر و داستان کودکان دارد. از کتابهای شعر او میتوان به «روزنامه شیشهای» در سال ۱۳۴۳، «وقت خوب مصائب» در سال ۱۳۴۷، «ما روی زمین هستیم» در سال ۱۳۵۲، «روزی برای تو خواهم گفت» در سال ۱۳۸۷، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» در سال ۱۳۸۹، «دری به سوی دریا» در سال ۱۳۹۵ و «جای پای عاشقان در برف ماندهاست» در سال ۱۳۹۶ اشاره کرد.
وی در سال ۱۳۹۵ رمانی با نام «از پنجرهٔ مسافرخانه» منتشر کرد. در اردیبهشت ۱۳۹۷ نیز نخستین نمایشگاه انفرادی از نقاشیهای او با عنوان «هزار اقاقیا در چشم تو هیچ بود» در گالری کاما برگزار شد.
او همچنین گوینده گفتار متن در فیلمهای «بانوی اردیبهشت» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد و «نار ونی» به کارگردانی سعید ابراهیمی فر بود و درسال ۱۳۵۱ در فیلم «پستچی» داریوش مهرجویی نیز بازی کرده بود.
ناصر صفاریان، کارگردان ایرانی مستند «وقت خوب مصائب» و همچنین فیلم «بانو مرا دریاب» را درباره آثار احمدرضا احمدی ساخته است.
مهدی بیرانوند روژمانبرای احمدرضا احمدی که آخرین ستاره نسل طلایی بود
من بسیار گریستهام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
آسمان پرستاره ادبیات و هنر ایران از دیرباز تاکنون میزبان بزرگان بسیاری از فرهیختگان بوده است. فرهیختگانی که هیچگاه پس از مرگشان جایگزینی نداشته اند. از دوران طلایی ادبیات ایران که بزرگانی چون ( نیما، شهریار، اخوان ثالث، شاملو، ابتهاج، گلسرخی، کسرایی، براهنی، سپانلو، بزرگ علوی، صمد بهرنگی، صادق چوبک، صادق هدایت، به آذین، منصور یاقوتی، علی اشرف درويشان، نادر نادرپور، جلال آل احمد، نصرت رحمانی، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور، محمود دولت آبادی، احمدرضا احمدی و... ) در دامن خود داشته است تنها دو ستاره برایمان مانده بود. احمدرضا احمدی و محمود دولت آبادی تنها امید دوران حرفه ای ادبی تاریخ معاصر ایران بودند. یکی شاعر و دیگری رمان نویس. با آن تفکر مبارز، ساده و حرفه ای در امور نوشتن. ۲۰ تیرماه احمدرضا را از دست دادیم تا تنها دولت آبادی مرد رمان های ایران برایمان بماند. بیستمین روز از تیر ۱۴۰۲ با خود برای دوستداران شعر و ادبیات فارسی روزی بدیمن بود. روزی که شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس ماندگار آسمان ادبیات ایران در سن ۸۳ سالگی از میان دوستدارانش پر کشید و ستاره ای دیگر را در آسمان پهناور ادبیات ایران خاموش کرد. هرچند که گفته اند هنرمند با وجود آثارش همیشه زنده است. او که باید مرد توقف ناپذیر قلم بمنامیم اش چرا که هم می سرود هم می نوشت و هم دستی در دنیای نمایش و کودکان داشت. در این یاداشت کوتاه نگاهی خواهیم داشت به زندگی و آثار و خط فکری استاد احمدرضا احمدی.
احمدرضا احمدی در سی امین روز از اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد. احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوشآبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیتهای این گروه بودهاست. احمدی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود. تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم (با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی و…) از جمله فعالیتهای وی در کانون بودهاست. برخی از آثار تولیدی تحت سرپرستی وی به شرح زیر میباشد:
۱- مجموعه صدای شاعر که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود
۲- مجموعه زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان
۳- مجموعه آوازهای فولکلور ایران
مجموعهٔ کل ردیف موسیقی ایران
۴- مجموعهٔ بازسازی تصنیفهای کلاسیک موسیقی ایران
۵- مجموعهٔ قصه برای کودکان
* آشنایی کوتاه با سبک احمدرضا احمدی
آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند. از بیست سالگی بهطور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد. وی همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. حامد داراب در یادداشتی شعر احمدی را حدیث نفس شاعر میخواند که با دردهای مشترک مردم بیگانه است. احمدرضا احمدی بنیانگذار سبک موج نو در دهه ۱۳۴۰، در شعر معاصر ایران است که در نیمهٔ دوم این دهه، موج نو تبدیل به یک حرکت مدرنیستی در فرهنگ ایرانی شد و در داستان، نمایشنامه، تئاتر، سینما و نقاشی تأثیر کرد. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد.
* ساختار اشعار احمدرضا احمدی
در حرکت گریزناپذیر شعر به سوی نثر، احمدرضا احمدی یکی از پیشگامان سرشناس است و باتوجه به استعداد و جوشش ادبیاش، باید حق تاریخی او را هم به جای آوریم:
(باتوجه به سیر جهانی و اجتنابناپذیر تکاپوهای شاعرانه به سوی نثر (و نیز این نکتۀ مهمّ در زبانشناسی که زبان، در دوران جدید، خواه_ناخواه به سوی ساده شدن پیش میرود) اندک اندک، هواخواهانی یافت و شیوهای نو در شعر معاصر ایران به وجود آمد. این دو شاعر، بیژن جلالی (روزها، ۱۳۴۱) و احمدرضا احمدی (طرح، ۱۳۴۱) بودند. جلالی و احمدی، تنها به لحاظ نثر کردن شعر (و نه شعر کردن نثر که در این حالت، نثر شاعرانه است و نه شعر منثور) در کنار هم قرار میگیرند. یعنی شکل و ساخت شعری این دو، باوجود آنکه اختلافهایی دارد، در آن دوره در کنار هم طبقهبندی میشود. اما از نظر ایدههای شعری شباهتهایشان بسیار ناچیز است و در واقع بیشباهت است. جلالی از نگاهی عرفانی به هستی، ابدیت، خدا، زمان و مانند آنها معطوف میشود و تأملهایش شعرهایی بر بنیاد مفهوم است. اما احمدی به بازتابهای فراواقعگرایانه از زندگی و انسان معاصر روی میآورد.)
میوههای شعر احمدی طعمی گس و عجیب دارد و در شعرهایش، تصویر و گفتار بیهیچ درنگ یا فاصلهای بر روی هم انباشته میشود. زمان و مکان در چنین موقعیّتی به شکلی غریزی و مانند کوهههای امواج درهم میغلتد و اشیاء را به این سو و آنسو میکشد. شاید، به جرأت، بتوان گفت که ذهنیّت احمدرضا احمدی رهاترین ذهنیّت شاعرانه در دورۀ معاصر است. او، البته، از شگفتیسازیهای کلامی، به صورتی بسیار گسترده و بدون هرگونه آداب و ترتیبی، بهره میبرد. بهرههایی چنین از شگفتیسازیهای کلامی، که در طبیعی بودن آن تردیدی نیست اما چهارچوب و ساختاری هم نمیتوان برای آن تصور کرد، ارتباط گروه درخور توجّه از خوانندگان را با شعر احمدی میگسلد. اما شاعر از این موضوع باکی و بیمی به دل راه نمیدهد و شاید با طنز ویژۀ شعرهایش آن را نادیده میگیرد؛ طنزی که هرچه در شعرهای احمدی به پیش میآییم، رنگ تلختر و تراژیکتری مییابد. مثالی میآورم تا نکتههای گفته شده را در آن نشان دهم:
«در سکوت
همۀ استعارۀ زمستان
خاموش[می]شود
گلی که از انتهای اندوه
به روی سفره میریزد
همسایهای که در تاریکی
با همۀ استعارۀ زمستان
خاموش میشود
مقدّمات مرگ
آماده میشود
اما
من نمیمیرم
چشمانداز از اندوه پیر میشود
آوازهای دردناک
در شب از چشمان من به زمین میریزد
و در صبح نام اشک میگیرد
بر طول شب
نام تو نوشته میشود
فقط در شب میتوان خواند
وقتی
که آواز ما
بینهایت را میشکافد
و گمان زیبایی دارد
ما
سراسیمه
و مضطرب
به کوچه بن بست میرویم
که کوچه را تا بینهایت
ادامه دهم [دهیم؟].
همان قدر که این شعر با ذهنیّتی بسیار سیّال نوشته شده است، تقطیع کلام شاعرانه در آن، به هیچ روی، طبیعی نیست و در واقع، باید گفت که اغلب، نادرست است. امّا شاید، نکتۀ اصلی در شعر احمدی، پیوند تصویرهای حسّی و مجرّد با همدیگر است. «خاموشی استعارۀ زمستان» تا «ریختن گلی از انتهای اندوه» را در نظر بگیریم که «زمستان و گل» (صورتهای ملموس) را به «استعاره و انتهای اندوه» (صورتهای مجرّد) مربوط میکند. «همسایهای که در تاریکی، خاموش میشود» برای آماده کردن ذهن خواننده به تعبیر بعدی «آماده شدم مقدّمات مرگ» بسیار بهجا به نظر میآید. منتظر میمانیم که سخن از مرگ، کامل شود. اما ضربۀ «من نمیمیرم» شعر را به موقعیّت دیگری هدایت میکند. با این همه، حتی این خدشه، خود، نیز مخدوش میشود. زیرا، بیهیچ فاصلهای، صدای طنز تلخ شاعر به گوش میرسد: کسی نمیمیرد. اما «پیر شدن چشمانداز از اندوه»، فضایی ترازیک به شعر میدهد. در بخش زیر درمییابیم که شاعر چه تمهید دور و دراز و زیبایی را برای اشک ریختن به کار گرفته است:
«آوازهای دردناک
در شب
از چشمان من به زمین میریزد
و در صبح، نام اشک میگیرد»
آواز شبانه با اشک «نام مییابد!» به راستی، در مَثَل، چه اشکالی داشت که بعد از «نام اشک»، ضمیر مشترک به صورت متمّم به کار گرفته میشد: «و در صبح، نام اشک [به خود] میگیرد. اما نه! گویا من یک لحظه فراموش کردم که شعر شاعری به نام احمدرضا احمدی را میخوانم و نه شاعری دیگر را!
چنین ذهنیّت شاعرانهای، همواره، مرا واداشته است تا بیندیشم که احمدی شاعری سوررئالیست است. زیرا، واحد معنایی در سرودههای او، یک شعر یا حتّی شعرهاست. یعنی از کلیّت شعر او باید به یک واحد معنایی معطوف شد یا در برخی شعرها حتّی نشد. این نکته، یعنی گریز از ساختار، که البته تاحدی قابل قبول است، و وقتی که از حدّ بگذرد، تنها «پریشانی» در کلام است و بس، از جملۀ ویژگیهایی است که به سرودههای او تشخّص میبخشد و البته در همان حال، تبدیل به سدّی میشود که در مقابل گروهی از شعرخوانان جدید فارسی، به ویژه، علاقهمندان شعر نیمایی نسل نخست و دوم میایستد و از ورود آنان به متن میکاهد. زیرا، ایشان، اغلب با این نکته خوگر شدهاند که واحد معنایی در شعر نیمایی، یک بند است و حدّاکثر یک شعر چهار_پنج سطری (شعر کوتاه) و تازه، بیآنکه در همان چند سطر، تجرید به حالت اشباع شدهای رسیده باشد. یعنی همان نکتهای که دست کم، در بخش وسیعی از سرودههای احمدی به چشم میآید.
گذشته از این، یکی از ویژگیهای اساسی سرودههای احمدی آن است که شاعر به دنبال «شعر کامل» نیست (این تعبیر از منتقد شعر معاصر، محمّد حقوقی است). یعنی به شعر او سطرهایی را میتوان افزود یا سطرهایی را از آن میتوان کاست. البته، مقصود این نیست که هر خوانندهای بتواند چنین کاری بکند. در واقع، میخواهم بگویم که شاعری با این نوع تصویرهای شاعرانه، اگر نه در همۀ شعرها که در بیشتر آنها، میتواند از سطرهایی بکاهد و سطرهایی بر شعرها بیفزاید. دلیل این نکته آن است که شعرهای احمدرضا احمدی با ریزشهای مدام زبانی، که اغلب، براساس تداعی معانی پیش میرود، شکل گرفته است. در حالیکه plot (یا به تعبیر استادان شعر و داستان معاصر، محمدرضا شفیعی کدکنی و جمال میر صادقی: پیرنگ) شعری او به سود جوشش زبانی شعریاش به کناری خزیده است. در واقع، ساختار شعر گویندۀ ویرانههای دل را به باد میسپارم، نامتّحد و سیر زمان در آن دایرهای است. در همانحال، گونهای تعهد و انسجام تصویری خاصّ نیز در شعر احمدرضا احمدی وجود دارد. اما برای ره یافتن به این تعهد و انسجام تصویری، باید با اندکی همدلی (شاید «اندکی» قید مناسبی در این جا نیست و باید «مقدار زیادی» به کار برد) به شعرهایش نزدیک شد و نه فقط به بخشی از آنها، که به تمام کلمهها نگریست. تازه، پس از این مرحله هم نمیتوان امید داشت که حاصل گستردهای از این جستوجوی شعری به دست آید. با این همه، یک ویژگی بسیار مهم در آثار احمدی، استمرار و پافشاری طبیعی شاعر بر زبان خود و تداوم آن است. درست، به خلاف بسیاری از همنسلانش، که استعدادهای چندان بدی هم نبودند، او از نیمه راه نبُرید و انرژی و تجربۀ شاعرانهاش را برای خود (و نه دیگران) نگه داشت. البته، جوششهای طبیعی احمدی در دفترهای نخست، با رونوشتهای کمرنگتر او از این شعرها در دفترهای بعدی، به هیچ روی، قابل مقایسه نیست.
من، خود، به عنوان یک خوانندۀ شعر، گاهی که به سرودهای احمدرضا احمدی اندیشیدهام، این تمثیل به ذهنم خطور کرده است: در هر شعر او درهایی باز و درهایی بسته میشود. هرچه تعداد درهایی که بازوبسته میشوند، اندکتر باشد، توفیق او در حاصل کلام بیشتر میشود. من باز به عنوان یک خوانندۀ شعر، از دورۀ نوجوانی تا امروز، دفترهایی از بهترین شعرهای فارسی برای خود ترتیب دادهام. به این دفترها مراجعه کردم و دیدم که چهار شعر از احمدی در این دفترها نوشتهام. همۀ این شعرها مربوط است به آثار او در دهۀ 1340. یکی از آن چهار شعر را میآورم. امّا توضیحی را در این زمینه ضروری میدانم: اسماعیل نوری علا و محمد تقی غیاثی، اعتقاد دارند «کبوتر تنهای کنار برج کهنۀ» این شعر، ارجاعش به «کفتر چاهی شدم از برج ویران پرکشیدم» از احمد شاملو است:
«شهری فریاد میزند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید:
نه
بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسی را میگوید
این آواز را چهگونه به شهر رسانیم
که آواز
در پشت دروازههای گمان خواهد مرد…؟
تو با خواب به شهر درآ
تا آواز در چشمانت مخفی باشد
ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
قرارمان
در پایتخت آوازهای صبح است
به هر روی، جرقّههای خیال در شعرِ احمدی، در دهۀ ۱۳۴۰ توجّه دو شاعر بسیار برجستۀ معاصر، یعنی سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، را به خود جلب کرد. البته، هر دوی آنان نسبت به آیندۀ تلاش شعری احمدی بیمناک بودند. تصوّر میکنم اوج انسجام ذهنی و زبانی در شعرهای او نیز در دفتر وقت خوب مصائب جلوهگر شده است.
* آثار
احمدرضا احمدی آثار پرشماری در قلمرو شعرو همچنین حوزه شعر و داستان کودکان دارد. از کتابهای شعر او میتوان به «روزنامه شیشهای» در سال ۱۳۴۳، «وقت خوب مصائب» در سال ۱۳۴۷، «ما روی زمین هستیم» در سال ۱۳۵۲، «روزی برای تو خواهم گفت» در سال ۱۳۸۷، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» در سال ۱۳۸۹، «دری به سوی دریا» در سال ۱۳۹۵ و «جای پای عاشقان در برف ماندهاست» در سال ۱۳۹۶ اشاره کرد.
وی در سال ۱۳۹۵ رمانی با نام «از پنجرهٔ مسافرخانه» منتشر کرد. در اردیبهشت ۱۳۹۷ نیز نخستین نمایشگاه انفرادی از نقاشیهای او با عنوان «هزار اقاقیا در چشم تو هیچ بود» در گالری کاما برگزار شد.
او همچنین گوینده گفتار متن در فیلمهای «بانوی اردیبهشت» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد و «نار ونی» به کارگردانی سعید ابراهیمی فر بود و درسال ۱۳۵۱ در فیلم «پستچی» داریوش مهرجویی نیز بازی کرده بود.
ناصر صفاریان، کارگردان ایرانی مستند «وقت خوب مصائب» و همچنین فیلم «بانو مرا دریاب» را درباره آثار احمدرضا احمدی ساخته است.
مهدی بیرانوند روژمان
نظرات
0