
بعد عمری مش رجب ماشین خرید
پیش پایش برهای را سر برید
گفت: دورش میکنم از چشم بد
وانچه خاطر را مشوش میکند
اهل منزل شادمان از پیشرفت
کار او هم تا به آنجا پیش رفت
رینگ اسپرت، شیشهی دودی کشید
شادی ممد پسر هم، سیستم صوتی خرید
گفت بانو یک شبی با آب و تاب
سیر و گردش دیدهام دیشب به خواب
مش رجب با خنده گفتش: ای عیال
خودروام ملی ست، غم را بیخیال
پس برو آن بار و بندیلت ببند
رو به هر چه غصهی دنیا بخند
صبح که آمد مش رجب با بچهها
در پراید خود نشسته با صفا
هر که را میدید، حتی یک کلاغ
شادمانی کرده، میدادش چراغ
سر ز هر فکری رها در جادهها
تاخت میزد با پراید بینوا
ناگهان پرپر و بعد هم قار و قار
غم درون سینهی اهلش سوار
ساعتی بعد مش رجب در پشت رُل:
هل بده آی ممد بیعقلِ خل!
لندکروزی با ابهت بوق زد
آنچنان گویی که در چهارسوق زد
مش رجب آهسته گفتش زیر لب:
باد انداختی در گلویت بیسبب
جیب پر پولی اگر من داشتم
این لگن را از چه برمیداشتم؟!
شاعر: الهام آبادهای
کاریکاتور از سایت خبری ایسنا میباشد.
نظرات
0