گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
سروده های شاعران بوشهری،
در رثای شهید جمهور
شماری از شاعران استان بوشهر در پی شهادت آیت الله رئیسی و همراهان با سروده هایی این ضایعه را تسلیت گفتند.

به گزارش دریاکنار و نقل از روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، سید مرتضی کراماتی، غلامرضا ابراهیمی، مصعب یحیایی، حیدر منصوری ، اصغر اکبری، محمدحسین انصاری نژاد و عقیل نجار از شاعران بوشهری در پی شهادت آیت الله سید ابراهیم رئیسی و همراهان با سروده هایی این حادثه غمبار و اندوهگین را تسلیت گفتند.

بخشی از شعر شاعران به شرح زیر می باشد:

 

 

اردی‌بهشت اردی‌جهنم شد
ایران دوباره غرق ماتم شد

از داغ، پشت آسمان خم شد
تقویم هم از تاب و تب افتاد

 فصل بهار و موسم غم شد
در جنگل و کوه ارتعاش افتاد

از جمع مردم خادمی کم شد
آتش گلستان شد، و ایران سوخت

از هجر ابراهیم در هم شد
از داغ گل‌ها باز می‌سوزیم

اردی‌بهشت اردی‌جهنم شد
سیدمرتضی کراماتی

 

 

 

 

 

 

 

ققنوس وطن

در باد و بوران گم‌ شدی اما ؛

«نام تو » در صدر «خبر» افتاد
هرچه صدا کردیم: برگردی!
در دره ی مه بی‌اثر افتاد ...

نام تو را تکرار می‌کردیم:
« برگرد! ابراهیم، ابراهیم»
در کار گرم سوختن : آتش
کوه از غم تو از کمر افتاد!

راه رسیدن تا به تو گم‌ بود
دریا برایت در تلاطم بود
مه بود و جنگل بود و مردم بود
هر سو نظر ، هرسو نظر افتاد!

در « نقطه‌های مرزی ایران »
ای مرد در آنجا چه می‌کردی؟
تهران، ریاست، خوش‌نشینی؟ نه!
« خدمت » برایت دردسر افتاد!

« خدمت » برایت آب و نان؟ هرگز!
دلخوش به آن،چون این و آن؟ هرگز!
در « بی‌نشانی » هم نشانی هست
داغت به جان‌ها « بی‌خبر» افتاد..

ردّ تو را با بغضْ «پهبادی»
در «کور سوی دور» پیدا کرد
جانی به رگ‌هامان دوید، افسوس
جنگل به دستان «تبر» افتاد!

جز «سوختن » نامی نمی‌ماند
«ققنوس‌ها » تقدیرشان اینست
خود را به آتش می‌زنی در کار
از داغ تو در جان، شرر افتاد

انگشتر تو یادگار از یار
برگشت اما آه بی انگشت!
هرچه قلم با این خبر ،ناگاه
از دست ِمردان ِهنر افتاد...

ای کاش خواب راحتی ای مرد
حالا بخواب از دردْ آسوده
رفتی «شهید خدمت ایران »
نام تو در صدر خبر ، افتاد...
غلامرضا ابراهیمی

 

 

 

 

هــــوای دلـــم بــــــاز بارانی است

 چه می گویم؟ آواز بارانی است
گلویم پــر از بغض نشکفته بود

گمانم کسی «یا رضا» گفته بود
کسی «یا رضا» گفت و باران گرفت

به یـــاد شهـــیدان دلی جــــان گرفت
شکفتن ســرانجــام آلاله‌هاست

و خون‌دامنی عادت لاله‌هاست
هوای شهادت به سر داشت او

ز راز دلـــش پـــرده بــــرداشت او
دل امتـــــی بنـــــدِ زنجیـــــر اوست

«علی‌بن موسی» بغل‌گیر اوست
شهادت نه پایان، که آغاز ماست

شهادت شـــروع پـــر از راز ماست
شروعی پر از شور دارد شهید

دلــی غــرق در نـور دارد شهید
چه نـــوری؟ ز انــــوار وجــه اله

«گواهی بخواهید اینک گواه»

مصعب یحیایی
 

 

 


دل عاشقان تحت تأثیر اوست/که جانِ جهان عشق درگیر اوست...
جهان شوکّه شد تا که گفتند نیست/جهاندار آگاهِ تقدیر اوست...
کسی که همه عمر مشغولِ کار/و خدمت به مخلوق، تصویر اوست...
کسی که شهیدانه در کیش مهر/قصصهای قرآن مزامیر اوست.‌‌..
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذین...»شاهد است/که این آیه مصداق تفسیر اوست...
در افعال و افکار ما زنده است/شهیدی که دل بند زنجیر اوست...
اگرچه در اندوه او مانده ایم/وَ این داغِ انبوه تقصیر اوست!...
به رغم غم و دردِ دوری خوشیم!/که تصدیق ما دست تکبیر اوست...
فَراسوی خورشید آن سوی ماه/«علی‌ّبن موسی»بغل‌گیر اوست.
سید کرامت عباسی



 



تو نور شدی ز لامکان دور شدی

در اوج به روی دارْ منصور شدی

با جامه‌ی خادم‌الرضایی رفتی

محبوب‌ همه «شهیدجمهور» شدی
غلامرضا ابراهیمی

 

 

 

 

 

بشکوه چو کوه و سبز چون جنگل بود

در جان و دلش بهار و باران حل بود

بی هیچ غرور و ادعا در میدان

این بار شهید از صف اول بود
حیدر منصوری

 

 

 

 

 

در راه وطن چه جان‌فدا بودی، مرد

با مکتب عشق آشنا بودی، مرد
هر چند که خائنان همه طعنه زدند

تو هدیه‌ای از دست خدا بودی، مرد

 

ای یاور رهبرم، کجایی؟ برگرد
سخت است برای‌مان جدایی، برگرد

تو شیفته‌ی خدمت و ما دور از تو
تصویر مجسم رجایی‌، برگرد



از خدمت صادقانه‌ات آگاهیم

با یاد تو تا همیشه در این راهیم
محتاج دعاییم، دعا کن، وقتی

مهمان امام هشتمی، ابراهیم!

هر چند بهار است ولی ما زردیم

از دوری‌ات، ای عزیز! کوه دردیم
سخت است که جای خالی‌ات پر بشود

دنبال شهید زنده‌ای می‌گردیم
اصغر اکبری


 

 

چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمت

در طنین گریه‌ی گُل‌های مریم دیدمت
ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان

مثلِ آیاتِ جهاد ای کوه محکم دیدمت
می‌گذشتی از شب نهج‌البلاغه با علی

در مصاف کوفه ای از ابن‌ملجم دیدمت
چشم‌هایت بر گلوی تشنه‌ی شطّ فرات

با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت
دیدمت با نوشدارویی به زخم سیستان

مرهمی از نو به داغ کهنه‌ی بم دیدمت
سوی بوشهر آمدی ای سید دریا به دوش

شب نشین ساحل بی تاب دیلم دیدمت
نقشه ی گرسیوزان قتل سیاووش تو بود

وقت خونخواهی اگر همپای رستم دیدمت
بوسه‌اش مهر سلیمانی‌ست بر پیشانی‌ات

گاه همت گاه تهرانی مقدّم دیدمت
خم نیاوردی به ابرو در هجوم تیرها

در صبوری هم از آن مشهور عالم دیدمت
چشم هایت بر کمانداران کوی هفت تیر

بین هفتاد و دو گل، قدر مسلم دیدمت
دست‌ در دست بهشتی رد شدی از شعله‌ها

با دمِ گرم رجایی در همان دم دیدمت
دیده‌ام در شامگاه کودکان غزه‌ات

با تمام ابرهای گریه نم‌نم دیدمت
دیدی اسماعیل‌هایت را به قربانگاه عشق

با گلوی خون‌فشان در پای زمزم دیدمت
می‌رمد شیطان هم از این تیره‌ی شرب‌الیهود

سنگ در کف رو به شیطان مجسم دیدمت
ای شهید غربت جمهور ای دست کریم

در شب گلچرخ ارواح مکرم دیدمت
در سیاست چیزی از آیینه کم نگذاشتی

غرق در آهم که در آیینه‌ها کم دیدمت
پرچمت بالاست مثل حاج قاسم تا ابد

بسکه در رسم ستم سوزی مصمم دیدمت
محمد حسین انصاری نژاد


 

 

 

در کوهِ مه‌ای! بگو کجایی، سید؟

انگشتر در دست خدایی، سید

در قاب دلم تو را به دیوار زدم

مابین بهشتی و رجایی، سید!


آنجا که تو رفته‌ای دل سیر بمان
در رفتن و آمدن نباش و نگران
هی طعنه شنیدی و فقط لب بستی
آسوده شدی از این همه زخم زبان



بر شانه‌ی رود شانه می‌زد دریا
می‌خواند تو را سِ-رود، رودی به خدا
آن جنگل مه کفن شد و پوشانید
بوران بوران نگاه سبزت را آقا...



تو جمله‌ی ناتمام نابی سید

فرزند خدیجه و ربابی سید

می‌دید خدا که خسته‌ای پابرجا

پایان تو شد که تا بخوابی سید


آل علی و سلاله‌ی پیغمبر
بیداری و جان پناه‌مان ای سرور
هی داغ به روی داغ، قربان دلت
صد شکر که تو سلامتی ای رهبر!


یک سمت شکوه و جنب و جوش مردم

تابوت سکوت روی دوش مردم

مشهد شده بود سیلی از باران‌ها

امروز شده سیل خروش مردم

شعری به سپیدی بلند غزلی

تو بنده آن خدای خیر العملی

 ای کاش که دیپلماسیت حک گردد

بر سردر سازمان بین المللی
عقیل نجار

 

 


انداخته ام چشم به قابی که دلم رفت...
سه سال گذشته انتخابی که دلم رفت...
میخانه پراز مِی، شده و کاسه ی لبریز....
میخانه و درد و التهابی که دلم رفت...
همسایه خورشید شدی سهم دلم کو...
دل خوش به نگاه آفتابی که دلم رفت...
کوه و کمر و جنگل و باران چه عجیب است...
در ولوله ی کوه خرابی که دلم رفت...
ازحاشیه ی یک نخ پیراهنت ای دوست...
پیچیده همان عطر گلابی که دلم رفت...
ای شاه ببین آمده یک مرد چه خسته...
هی خیره شدم چشم به قابی که دلم رفت...

زینت سلیمانی -آبدان
 


شهید جمهور
شهید خدمت خلقی شهید جمهوری
دلم گرفته از این ماجرای مهجوری
مرا ببر به حریم رضا همانجا که
خودت نشسته ای و با امام خود جوری
دوباره قسمت ما آه، گریه، تنهایی
و سهم چشم تر ما دوباره هم کوری
رها شدی که بگیری قرار در حرمش
نداشتی به گمانم که طاقت دوری
تو از تبار علی از دیار خورشیدی
چنین که پاک و زلالی چنین که پر نوری
شفیع مردم ایران به آستان خدا!
شهید خدمت خلقی شهید جمهوری
حسین عاشوری

شناسه خبر : 15461
تاریخ : 1403/3/4 07:07:09
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/w7Depx
نویسنده خبر :
X

🔶سهیلا سلطانی
🔹 روزنامه نگار | مدرس
🔹 کارشناسی ارشد مدیریت دولتی  دانشگاه هرمزگان
🔹 لیسانس اقتصاد دانشگاه خلیج فارس
🔹 سردبیر  دریاکنار
🔹 کاندیدای ششمین دوره شورای شهر بوشهر
🔹 عضو صندوق هنر وزارت ارشاد
🔹 عضو هیات موسس انجمن خبرنگاران و روزنامه نگاران استان بوشهر

 
 
برچسب ها #بوشهری #آیت الله رئیسی #شاعر

نظرات

0
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.