اشعاری منتخب سروده حمید رضا شکارسری
در این هفته اشعاری منتخب از حمیدرضا شکارسری تقدیم مخاطبان خواهیم کرد
ترس؟
آن هم از شروع فصل سرد؟
برف های تند
بادهای تیز
برفبادهای تند و تیز
کور خوانده اند
شالگردنی که روی شانه ی من است
دست توست
حمیدرضا شکارسری
...............................
این روزها چقدر فراموش می کنم
خورشید از کدام طرف آمد
ماه از کدام سو رفت
شب از کدام سمت
روز از کدام ور؟
این روزها که می بینم ناگهان شب است
شب ها که ناگهان روز ...
این روزها که باید باشی و نیستی
تا صبح را به چشمم یادآوری کنی
تا عصر از صدات بفهمم غروب نزدیک است
این روزها که کاری جز زندگی ندارم
آنقدر زنده ام که فراموش می کنم
کی روز می شود ، کی شب؟
این روزها که دلتنگی روز و شب نمی فهمد
حمیدرضا شکارسری
.................................
پل ها شکسته اند
پل های پشت سر
پل های پیش رو ...
در زیر آفتابی پنهان
در ابر لاشخورها
ما مانده ایم حیران
چون نبض مانده در رگ
در نیمه راه قلبی مرده ...
حمیدرضا شکارسری
.................................
صبح
چشم هام را به روز باز می کند
گرم و مهربان
بر سرم
دست می کشد
گاه گاه پشت ابر چادرش
نرم نرمگریه می کند
چند لحظه بعد باز ابرها کنار می روند
خنده ای بزرگ بر لبش نشسته است
روشن است و روشنی مرامِ اوست
نسبتش به آفتاب می رسد
مادرم
حمیدرضا شکارسری
نظرات
0