
"نوک قلم، امتداد روح من است..."
هر بار که قلممو را در رنگ میزنم، انگار بخشی از روحم را به بوم میسپارم. دنیای نقاشی برای من، تنها ترکیب رنگها نیست؛ سفریست به درون، به اعماق قلبم، و گاهی حتی فراتر... به زمانهایی که انسان هنوز واژه نداشت و دیوار غارها نخستین دفترچههای دلش بودند.
نقاشی باستان برایم نجواهای فراموششدهایست؛ صدای دستهایی که با دوده و خاک سرخ، تصویر خورشید را نقش میزدند تا تاریکی را بفهمند. انگار گذشتگان با هر خط، با هر نقطه، خواستند زنده بمانند... در ذهن ما، در قلب بومها، در نگاه منِ نقاش.
گاهی حس میکنم قلمموی من، وارث آن روحهای کهن است. آنها با زبان تصویر گفتند آنچه واژهها ناتوان از گفتنش بودند. من هم هرگاه دلم میگیرد، به رنگها پناه میبرم. چون رنگها دروغ نمیگویند، بغض نمیکنند، قضاوت نمیکنند. رنگها، زبان دلاند.
نقاش بودن یعنی دیدن آنچه دیگران نمیبینند، حسکردن آنچه گفته نشده، و زندهکردن آنچه شاید مرده پنداشتهاند. وقتی میکشم، خودم را میبینم. خاطرههایم، رؤیاهایم، ترسهایم، حتی آنچیزی که هنوز نمیدانم در من هست، روی بوم مینشیند.
دنیای نقاشی، دنیای سکوتِ پر صداست. جاییست که حتی یک لکهی سیاه میتواند معنای امید باشد، و یک سفیدیِ خالص، نمایانگر ترس. من، در این دنیا نفس میکشم.
و شاید، فقط شاید... بوم آخرم، پایان من نباشد. بلکه آغاز من باشد، در چشمان کسی که روزی، بیهیچ واژهای، احساسم را بفهمد...✍️عطیه ارجاسبی
نظرات
1دل نوشته است بی نهایت زیبا پر انگیزه و محشر بود. فدای دستای قشنگ بشم که این متن زیبا را مینویسه میبوسم دستهای مهربونت را که نقاشی میکشه و به خود میبالم برای داشتن تو.. خدا پشت و پناه دلت و قلبت باشه عزیز دلم 🫂❤