گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
موافق نیستم نویسندگی و شاعری مبدل به تریبون سخنرانی و میتینگ سیاسی شود.
گپ و گفتی داشتیم با سر کار خانم گالیا توانگر،بانوی ادیب بوشهری که دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ ایران هستند.ایشان از هفده‌سالگی نوشتن در مطبوعات سراسری کشور، داستان و شعر سرودن را تجربه کردند.

لطفاً خودتان را برای همراهان نشریه دریاکنار معرفی بفرمایید؟

گالیا توانگر متولد 1359 بوشهر، کارشناس ارشد تاریخ ایران هستم. از هفده‌سالگی نوشتن در مطبوعات سراسری کشور را آغاز کردم. آغاز فعالیتم برای نوشتن به روزهای دانش‌آموزیم در بوشهر برمی‌گردد. من رتبه سوم کشوری داستان‌نویسی 1374 و رتبه اول کشوری در شاخه مقاله‌نویسی 1376 را در مسابقات دانش‌آموزی کسب کردم.

اهم رتبه‌های جشنواره‌ای:

* رتبه سوم داستان‌نویسی در مسابقات کشوری دانش‌آموزی 1374

* رتبه اول مقاله‌نویسی در طرح پرسش مهر 1376 با موضوع توجه به قانون

* رتبه دوم گزارش دومین جشنواره گردشگری و رسانه 1388

* چهار دوره منتخب جشنواره ترافیک و رسانه: رتبه سوم بخش گزارش در دومین جشنواره ترافیک و رسانه 1387- رتبه اول بخش ویژه گزارش سومین جشنواره ترافیک و رسانه 1389- رتبه اول بخش گزارش در پنجمین جشنواره ترافیک و رسانه 1391- رتبه اول بخش ویژه گزارش ششمین جشنواره ترافیک و رسانه گزارش 1392

* رتبه اول بخش ویژه گزارش نوزدهمین جشنواره مطبوعات سراسر کشور 1391

* رتبه سوم هشتمین جشنواره داستانی کودک و نوجوان امام رضا (ع) از سری برنامه‌های یازدهمین جشنواره امام رضا (ع)- رده سنی بزرگسال - 23 شهریور 1392 شهرکرد

* رتبه دوم هشتمین جشنواره نامه‌ای به امام رضا (ع) از سری برنامه‌های یازدهمین جشنواره امام رضا (ع)- 20 شهریور 1392 ساری

* رتبه چهارم جشنواره بین‌المللی شعر پارسی آیینه مهر 18 اسفند 1395

* رتبه سوم اولین دوره جایزه ادبی یاورانه (داستان کوتاه 11 کلمه‌ای) با موضوع خشونت علیه زنان مرداد 1399

* برگزیده اولین دوره جایزه کتاب سال تارنا با مجموعه شعر سپید منتشر نشده «جهان را از خون خویش عاشق‌تر می‌خواهم» مهر 1399

* شایسته تقدیر بخش گزارش در سومین جشنواره نیرو و رسانه (نور) اردیبهشت 1400

* رتبه دوم جشنواره داستانی (کوویداستان) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران خرداد 1400 (نام داستان کوتاه: چای باخدا، پشت پنجره‌ی طبقه‌ی وسط)

*صوتی شدن داستان بلند «خانم و آقای لوور» توسط ایران صدا با صدای خانم بازیگر شیوا خنیاگر 1400

*رتبه دوم جایزه ادبی - مطبوعاتی «کرونا روایت» به همت وزارت بهداشت مردادماه 1401

*رتبه دوم شعر سپید جایزه بین‌المللی شعر خلیج‌فارس 3 دی 1401

از آثار ارزشمندتان بگویید؟

معتاد نوشتن و سرودن و خواندنم. اولین‌بار یک کتاب داستان - خاطره با عنوان «جادوگر قلب من سلام» سال 82 در نشر مجنون چاپ کردم. بعد یک فاصله بزرگ رخ داد تا سال 87 زندگی کردم، کتاب خواندم، در روزنامه گزارش نوشتم. تجربه‌کردن و خواندن کتاب دو بال پروازم شد. ازاین‌پس اُفتادم روی دور تند نوشتن و سرودن. البته مرگ پیاپی دو عزیز جانم، پدر و مادرم، مرا سخت به نوشتن و خواندن وابسته کرد. اساساً از روزی که زیر سقف خانه‌ام با مرگ چای نوشیدم، گالیای دیگری شدم.

سال 94 اولین مجموعه شعر سپیدم با نام «زیر پوستم زنی سرباز مخفی ست» به همت نشر مایا، منتشر شد. پیش‌تر یک منتقد ادبی به من گفته بود، شعر را رها کن، تو هیچ‌وقت نمی‌توانی  شاعر خوبی شوی! از همین مجموعه، شعر کوتاه زیر، در دومین جشنواره بین‌المللی شعر پارسی آینه مهر 18 اسفند 95 برگزیده شد و نصفی از پول چاپ کتابم که از جیب داده بودم، دوباره با جایزه این جشنواره بازگشت.

«کارگران زیادی دیده‌ام

با خیال محبوبه‌شان

آجر روی آجر گذاشته‌اند

هر دیوار در شهر، خانه کارگری ست

که بانویش را در تپه‌های دوردست

بی‌سقف، رها کرده است»

سال 95 مجموعه داستان روزهای گل اناری باغ را در انتشارات زیارت و بهاران چاپ کردم. داستان‌های کوتاهی که از دوران دانش‌آموزی در بوشهر تا دوران روزنامه‌نگاری در تهران نوشته بودم. برخی به‌شدت رنگ و بوی جنوب داشتند و برخی دیگرتم اجتماعی داشتند.

سال 96 مجموعه دوم شعر سپیدم با عنوان «صبح از دهان گنجشک» در انتشارات بهاران و زیارت چاپ شد. لابه‌لای اشعار عاشقانه این مجموعه به دغدغه‌های چون کودکان جنگ، رنج‌دیدگانی چون کارگران معدن، کولبران و شهدای نگهبان محیط‌زیست نیز پرداخته بودم. در اشعار این مجموعه، سرباز و مقاومت نیز از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند.

سال 97 سرفصل جدیدی در داستان‌نویسی‌ام گشودم و داستان بلند «زخم گندم در کوچه‌های شهریور» را با سوژه حمله متفقین به ایران در شهریور 1320 شمسی نوشتم. داستان در شیراز رخ می‌دهد و از خاطرات مادرم و زادگاهش در خلق این اثر کمک گرفتم.

من که از سال 95 در مقطع کارشناسی ارشد تاریخ ایران درس‌خوانده‌ام، همواره در پی ساختنِ پلی بین تاریخ کشورم و ادبیات داستانی ایران هستم. در واقع دو سال در دانشگاه، تاریخ خواندم تا بتوانم داستان تاریخی درست‌وحسابی بنویسم.

و سال 98 آن اتفاق بزرگ که دنبالش بودم، رخ داد؛ چاپ دو کتابم با هزینه ناشر «نشر نامه مهر». این انتشارات در تابستان فراخوانی داد، مبنی بر این که مجموعه شعر و داستان منتشر نشده خود را برای ما بفرستید تا ضمن داوری آثار، به برندگان فرصتِ نشرِ اثرشان با هزینه ناشر تعلق بگیرد.

در بخش شعر سپید، مجموعه شعر «خورشید را به موهایم سنجاق زده‌ام» برگزیده شد و در بخش داستان بلند «خانم و آقای لوور». خانم و آقای لوور سوژه‌اش برگرفته از این خبر کوتاه است که تابلو فتحعلی‌شاه و مونالیزا در موزه لوور برای نمایش هم‌جوار هم قرار داده شدند. بازدیدکنندگان  بیشتر تمایل داشتند با فتحعلی‌شاه - که اندام موزونی دارد - عکس بگیرند، بدون آن که بدانند فتحعلی‌شاه خود به نقاشان درباری پول می‌داده و سفارش می‌کرده که اندامش را به‌غایت موزون بکشند! در این داستان عاشقانه، بین مونالیزا و فتحعلی‌شاه گفت‌وگویی برقرار می‌شود و تا آشوب‌های خیابانی جلیقه زردها در پاریس کشیده می‌شود.

بعدازاین کتاب آثار زیر را به چاپ رساندم:

- مجموعه‌ی شعر سپید «یک آسمان پاییز عاشقت شده‌ام» نشر نامه‌ مهر ۹۹ که در ردیف پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نامه مهر در نمایشگاه کتاب مجازی آن سال شد.

- داستان بلند «من و تاج السلطنه درونم» نشر نامه‌ مهر ۹۹ داستانی که در تهران معاصر رخ می‌دهد و با حوادث تاریخی زمان زیست تاج السلطنه دختر ناصرالدین‌شاه عجین می‌شود.

-مجموعه‌ی شعر سپید «جهان را از خون خویش عاشق‌تر می‌خواهم» نشر آثار برتر ۹۹ این اثر در حقیقت برگزیده اولین دوره جایزه کتاب سال تارنا است.

-مجموعه‌ی شعر سپید «رقص بَمبَک‌ها با نوای شروه کوتی‌ها» نشر نامه‌ مهر 1400 که به رنج مردمان جنوب به‌ویژه بوشهر پرداخته است.

- داستان بلند «چشم‌های خانه‌نشین» نشر نامه ‌مهر 1401 این اثر داستانی برگرفته از دوران کروناست. بخش‌هایی از این داستان توانست رتبه دوم جشنواره داستانی (کوویداستان) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران خرداد 1400 و رتبه دوم جایزه ادبی - مطبوعاتی «کرونا روایت» به همت وزارت بهداشت مردادماه 1401 را کسب کند.

-داستان کودک «خال مشکی کوچولو» نشر نامه مهر 1401 اولین داستان کودک من است.

از حس خانم گالیا بعد از چاپ اولین اثر بگویید؟

اولین کتاب همیشه آدم را روی قله خودبزرگ‌بینی می‌نشاند. خیال می‌کنی شاخ غول را شکسته‌ای! اما هر چه می‌گذرد، می‌گویی کاش تا قلمم پخته‌تر نشده بود، کتاب چاپ نمی‌کردم. بااین‌حال در گذر این همه‌سال، می‌توانم به شما اطمینان دهم، اولین کتابم «جادوگر قلب من سلام» چرت‌وپرت نبود. این کتاب که به سبک و سیاق بابا لنگ‌دراز نوشته شده بود، مجموعه‌ای نامه با محتوای داستانی است. در این داستان که از زندگی شخصی نویسنده گرفته شده، به مشکلات زندگی دانشجویی و شغلی (روزنامه‌نگاری) دختری جوان اشاره شده است.

گالیا به معنای ساقه سبز برنج است درسته؟ چه کسی و از روی چه خصیصه‌ای این نام را برای شما انتخاب کرده است؟

در گویش محلی شمال کشور گالی به معنای ساقه برنج است، اما در لغت‌نامه دهخدا به خیال دست‌نیافتنی و دل‌فریب زیبا نیز تعبیر شده است.

پدرم، بهمن توانگر، بسیار اهل مطالعه بود و این را به من هم ارث داد. اولین رمان‌ها را از کتابخانه کوچک او برداشتم و خواندم. با شعر هم مأنوس بود و اشعار ابتهاج را می‌خواند. نام من را پدرم از شعر کاروان هوشنگ ابتهاج، دفتر سیاه‌مشق، انتخاب کرد:

دیر است، گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو؟... آه

این هم حکایتی‌ست

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت‌رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تاروپود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب‌ورنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی‌گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیر است گالیا!

 

بزرگ‌ترین چالش خانم  گالیا در نوشتن؟

بزرگ‌ترین چالش نوشتن تمام‌شدن سریع فرصت‌های زیستن، خواندن و نوشتن است.این روزها به‌قدری می‌نویسم که ناگهان بعدازظهری خودم را در مترو پایتخت  پیدا می‌کنم، بعد به‌سرعت از دهان موجی برخاسته از دامن مدِ غروب هنگام خلیج بوشهر بیرون می‌کشم. من دارم خیلی سریع زندگی می‌کنم، خیلی سریع می‌توانم در میدانگاهی هر شهری دیده شوم و همان جا بنویسم. می‌توانم بروم پاریس و از بوسه دو نگاه عاشق «خانم و آقای لوور» را خلق کنم و یا  در شعرهای شبانه‌ام نقاشی بکشم. من ونگوگ همیشه عاشق گل‌های آفتاب‌گردانم.

از برخی باید ترسید! نمی‌خواهم بوسه و خنده و شعرم را به محکمه بفرستند. من دارم به‌سرعت یک چریک می‌جنگم که دست خودم را بگیرم و عاشق بمانم؛ در دهان موج‌ها.

به خودم می‌گویم: بیا سریع‌تر زندگی کنیم. این دنیا ارزش آهسته زندگی‌کردن ندارد. فردایی که امروز است را تا خودمان قدم بزنیم.

می‌ترسم آن‌قدر آهسته دنیا تمام شود که نتوانم خودم را پیدا کنم. ای تنهایی باشکوه خودم! من پشت سر تو هستم، سرت را بگردان. تن‌پوش همیشگی رؤیایم! نگاه کن، تو همیشه روبروی منی. این مردم چه می‌دانند؟ ایستگاه‌ها را بگذار توی کوله‌ات، قطارها را بیاور، زندگی را سریع زندگی کنیم. می‌ترسم در آخرین کوپه نبینمت و آن چای داغ کلمه و حرف را از ما بگیرند. آخرین چریک شهرم که در سنگری دور به خودم، نامه می‌نویسم. حرف‌ها و کلمه‌هایم نمیرند بی تو، ای خیلی دور، خیلی نزدیک.

من نامه نوشتن و شعر سرودن و داستان نوشتن را عاشقم. همیشه ادبیات را عاشق بوده‌ام. شعر دارویی است که سبب دوام من شده، وگرنه بهارها تمام می‌شد.

دنیا زود تمام می‌شود و این هراسناک است. گاهی فکر می‌کنم در دنیای بعدی هم کاغذ هست، قلم هست، شعر هست؟ چقدر سرسختم و دوست دارم همه چیز تداوم داشته باشد، از داستانی چندبخشی تا بهشتی با جلسات شعر!

راستش را بگویم، از این شعر نه مخاطبش می‌ماند نه شهرتش.

بیا، بیا چای خودمان را بنوشیم، زندگی خودمان را بگذرانیم و گاهی نامه بنویسیم. از وقتی دیگر پستچی زنگ خانه‌ای را نمی‌زند، همدیگر را از یاد برده‌ایم. دیگر این شهر حتی متوجه آمدن بهار هم نمی‌شود. کارت‌پستالی با پارچه و گل و برگ ساخته‌ام. روی کارت‌پستالت نوشته‌ام: «عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد...»

نظر شما در مورد این جمله که نویسنده باید فرزند خلف جامعه خویش باشد، چیست؟

اگر شعر و یا داستان من از جامعه و زمانه، خوشی و ناخوشی‌اش جدا باشد که اساساً مرده است. باید در تاروپود شعر و داستان، حرف و درد و مطالبه جامعه را با پرهیز از شعارزدگی نشاند.

نظر شما در مورد برگزاری و شرکت در جشنواره‌های ادبی چیست؟

پیش‌تر از طریق اینترنت جوایز ادبی را جست‌وجو می‌کردم و دوست داشتم برای این‌که کارهایم شناخته شوند و مخاطبین بخوانند، آن‌ها را در جشنواره‌ها و جوایز ادبی شرکت دهم. ازاین‌جهت که شاعر و نویسنده‌ای مستقل هستم، حس می‌کنم تاکنون از حمایت‌های خاص هیچ‌گرایشی بهره‌مند نبوده‌ام، دلم هم نمی‌خواهد بهره‌مند شوم، لذا یکی از رسالت‌های جشنواره‌های ادبی را در این می‌دیدم که کمک کنند استعدادهای گمنام شناخته شوند.

هر چه پیش رفتم به این حقیقت تلخ دست یافتم که جشنواره‌های ادبی رسالت اصلی‌شان مبنی‌بر گزینش استعدادهای بکر را فراموش کرده و به برگزیدن چند اسم تکراری در لیست منتخبین خود - آن‌هم منطبق با گرایش سیاسی مقبولشان نه ثقل ادبی اثر - بسنده کرده‌اند.

بی‌تعارف باید بگویم جایزه ادبی تأثیرگذار باید رقم جایزه‌اش بر زندگی برگزیده آن تأثیر داشته باشد و لااقل با کم‌کردن سختی‌های معیشتی به او فرصت بیشتر تفکر و نوشتن بدهد. ضمن اینکه کمک کند آثار خوب به جامعه کتاب‌خوان معرفی شوند. باید بررسی شود که مثلاً آثار معرفی شده در جایزه ادبی جلال که گل سرسبد جوایز داستانی داخل کشور است تا چه حد، میزان فروش و دیده‌شدن آثار خوب برگزیده را در بازار کتاب بالا برده است؟ و یا برعکس با تمایل به یک گرایش فکری و سیاسی خاص و نه با اتکا به ثقل ادبی آثار، اساساً رسالت اصلی خود را به حاشیه رانده و پیگیر مسیر دیگری شده است. برای مثال در دوره اخیر هیچ اثر داستانی شایسته‌ای را حائز رتبه ندانسته و صرفاً به بخش مستندنویسی آن هم با گرایشی خاص بها دادند. سؤال اینجاست پیام این‌گونه داوری چه می‌تواند باشد؟ جز اینکه به مخاطب داخلی این فرکانس را بدهیم که هیچ اثری از جمع آثار داخلی شایسته نیست و شما همان رمان‌های خارجی را بخوانید و دنبال کنید؟!

امروز اگر وظیفه‌ای بتوان برای ادبیات قائل شد، آن وظیفه چیست؟

حفظ همبستگی مردم زیر چتر بزرگ ادبیات پارسی.

در شرایط بحرانی آیا نویسنده باید خطاب به بخش خاصی از جامعه بنویسد یا فقط به آنچه درونش می‌گذرد؟

مخاطب ادبیات از جمله ادبیات فارسی، انسان است و انسان بودن و زیستن جغرافیای خاصی ندارد؛ بنابراین حتی آثار بومی با تکیه به اِلِمان‌های انسانی مخاطب جهانی دارند.نویسنده هم انسانی است که هم از جهان بیرونش تأثیر می‌پذیرد و هم با اندیشیدن و خلق اثر جدید، کشف تازه‌ای به جهان پیرامون خود می‌بخشد؛ بنابراین از درونش هم بنویسد نباید به شخصی نویسی صرف و انداختن در صندوقچه در افتد. باید خودش را یک جز از کل ببیند و تجربیاتش را در بدنه داستان بازآفرینی و روایت کند و با عنصر تخیل پروبال ببخشد. 

نویسنده برای متعهد بودن به وظیفه ادبیات در قبال جامعه باید چه کند؟

موافق نیستم نویسندگی و شاعری مبدل به تریبون سخنرانی و میتینگ سیاسی شود. در برخی از شب‌شعرها آثار صرفاً منظومی - نه شعر - را می‌شنویم که لبریز مستقیم‌گویی‌های سیاسی‌اند. این قبیل آثار از بدنه ادبیات جدایند. نویسنده و شاعر واقعی کسی است که با ابزار ادبی حرفش را در تاروپود اثرش به جا بگذارد. باید حرف را گفت، اما نه به‌صورت مستقیم‌گویی غیرادبی. باید داستان تعریف شود و مخاطب با خواندنش مثلاً اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه‌ای را که داستان درش تعریف شده، دریابد. شعر هم باید شعر بودن خودش را حفظ کرده و در سطورش دردمندی شاعر و زمانه‌اش را برساند. گاهی حتی در برخی اشعار فحش هم می‌آورند. دامن ادبیات پاک‌دامنی و ادب است. شما بخواهید شعر اعتراضی هم بگویید، بهترآن است از مستقیم‌گویی غیرادبی بپرهیزید.

چه نویسنده و چه کتاب‌های در نوشتن شما تأثیر داشته است؟

خواندن رمان را با کمدی انسانی بالزاک در 14 سالگی آغاز کردم. بعدها آثار کلاسیک روس را خواندم. جنایات و مکافات داستایوفسکی یکی از آثار ماندگار در ذهن من است. آثار نویسندگان داخلی را تا همین امروز دنبال می‌کنم و از داستان‌های کوتاه صادق چوبک و رمان سمفونی مردگان عباس معروفی خیلی یاد گرفتم.

آیا ابزار شاعر و نویسنده یکی است؟

فکر می‌کنم بله. تجربه‌های زیستی، مطالعه و تفکر برای کشف تازه‌ای که منتج به افزودن نگرشی به جهان پیرامون می‌شود. شاید خیلی‌ها بگویند دیگر همه داستان‌ها نوشته شده‌اند و همه شعرها سروده شده‌‌اند؛ به عبارتی همه سوژه‌ها مصرف شده‌‌اند. من به شما می‌گویم شاید هر روز نزدیک به 8 میلیارد ساکن کره خاکی همان چیزهایی را در روزمره می‌بینند که منِ شاعر و نویسنده هم می‌بینم، اما زاویه دید هر 8 میلیارد نفر متفاوت است. زاویه دید متفاوت آثار ادبی متفاوت با سوژه‌های قبلی را پدید می‌آورد و کشف تازه‌ای به جهان پیرامون ما می‌افزاید.

تابه‌حال ایده داستانی داشتید که شعر بشود یا بر عکس؟

نه، وقتی داستان می‌نویسم کاملاً ردای داستانی پوشیده‌ام و از همان انتخاب سوژه و گام نخست سراغ داستان می‌روم. وقتی شعر می‌سرایم، دو بال روی شانه‌ام می‌روید و از همان آغاز به سرودن می‌اندیشم و وقتی هم گزارش اجتماعی برای مطبوعات می‌نویسم، صورت هم‌وطنانم را روبرویم می‌نشانم و می‌نویسم.

موقع داستان نوشتن گالیا جان حس بهتری دارند یا شعر سرودن؟

شعر جوششی است و داستان تا حدودی کوششی. در شعر سرودن چون بیشتر حسم دخیل می‌شود حال بهتری می‌یابم. در داستان منطق می‌چربد.

دیدگاهتان درباره جایگاه عشق در شعر امروز چیست؟

خاطره‌ی برخی اشیا هیچ‌وقت از ذهن بیرون نمی‌رود، گویی جانی داشته باشند و هرازگاهی پا در بیاورند و در خاطرت قدم‌زدن دوباره‌ای آغاز کنند. یکی از این اشیا جاندار در ذهن من گلیم جان‌سختی است که پدرم از دوران مجردی‌اش داشت. به‌وقت تأهل در آشپزخانه‌ی بزرگ خانه‌ی سازمانی (منازل کشاورزی بوشهر) پهنش کرده بود و سال‌های سال پا می‌خورد و آخ هم نمی‌گفت. سفره دورهمی می‌انداختیم رویش و هزار بار لیوان چایی‌ام روی تنش وارونه شده بود. جگری رنگ خوش‌رنگی داشت آن گلیم، کار ترکمن. بااین‌حال هر بلایی که سرش می‌آمد، جوان و جوان‌تر می‌شد. من همیشه وقتی که بغضی در گلو داشته‌ام به آن گلیم خوش‌رنگ و لعاب جان‌سخت فکر کرده‌ام. برای شاعر شدن باید گلیم شد! درد در تاروپود داشت، اما کلمات زیبا و خوش‌رنگی کنار هم چید تا دردهم زیبا جلوه کند و لازمه انسان‌تر شدن شاعر و متعالی‌تر شدن شعرش گردد. شاعر سفارشی چه سود؟ مگر شما سفارشی عاشق می‌شوید؟

برخی اشیا تصویرشان عجیب به ذهن و دل می‌نشیند و تا همیشه زنده می‌ماند. البته این را هم بگویم‌، بستگی دارد در کنار تصویر آن شی خاطره چه عزیزی یا نیش کدام دشمن به ذهنتان متبادر گردد؟ پدرم شب‌های بسیاری روی آن گلیم زیر لامپ آشپزخانه نشست و به‌حساب و کتاب اموال داری اداره مشغول شد. خیلی زحمت می‌کشید. از «جم و ریز» گرفته تا «اهرم» رفت و بذر به کشاورزان رساند. قوطی‌های بذر گوجه‌فرنگی یا خیار و صیفی‌جات هنوز هم در خاطرم یادشان زنده است. من از بچگی در کنار پدرم کارمند شدم. همراه مأموریت‌های اداری پدرم سراسر بوشهر را گشتم و خوب می‌دانم درد در چشم یک کشاورز قرمز می‌پوشد و از زنگوله‌های عرق پیشانی‌اش بیرون می‌زند. درد زیرپوست آفتاب‌سوخته پدرم بود و از طریق فیش حقوقی‌اش به ما ارث رسید! درد همیشه هم زشت و دردآور نیست. برای شاعر شدن به‌شدت لازم است.یکی از بچه‌های کلاس کارگاه شعری که می‌روم آن روزی پرسید: «برای شاعر خوب شدن چه چیزهایی لازم است؟» گفتم: «درد!» گفت: «پزشکی می‌خوانم یعنی بروم ایدز بگیرم؟!» گفتم: «اگر می‌بینی تنها راه دسترسی‌ات به درد عمیق جامعه پیرامونت است، اندکی پابه‌پای بیمارانت درد بکشی، چه باک؟برخی اشیا هم زیبایند، ولی وقتی تو را یاد فردی می‌اندازند، درد کشنده‌ای مثل درد دندان به وجودت می‌نشیند. فردی بود که می‌خواست گلدانی از گل‌های ریز داوودی خوش‌رنگ برایم بیاورد. ناگهان متوجه شدم، او تنها ادای درد و عشق را در می‌آورد. اگر ادا در بیاوری و بازی کنی، نمی‌توانی عاشق باشی و یا شاعر خوبی بشوی. ناگهانی رفت و پشت دود سیگار و...محو شد. شعرهای خوبی هم می‌گفت، اما شعرهایش چند روزی زندگی می‌کردند و می‌مردند. شعرهایش مصنوعی بودند. مصنوع شدن تاریخ انقضا را پذیرفتن است.پدرم هیچ‌گاه شعری نسرود، اما خاطره دست‌هایش، پوست آفتاب‌سوخته‌اش، حتی فیش حقوقی‌اش، شعر خانواده من شد. پیش‌ترها اصرار عجیبی داشتم که الا و بالله باید با شاعری وصلت کنم. حالا دنبال انسانی هستم که دست‌ها، چشم‌ها و قلبش شاعر باشد. مهم نیست دیوان داشته باشد یا نه؟ مهم این است که حتی اشیا متعلق به او رنگ و بوی عشق را داشته باشد. باید دنیا را گشت و این آدم را یافت. حتی هدف جست‌وجوگری در باب انسانی که وجودش شعر باشد، تو را بر گلیم‌های خوش‌رنگی می‌نشاند. گاه آن‌قدر در جست‌وجوی عشقی که نگاه می‌کنی و می‌بینی خودت به عشق تبدیل شده‌ای. شاعر باید خودِ عشق باشد.

زبان و حس مشترک بین اهل‌قلم از نظر شما چیست؟

روحیه پهلوانی، جانب صدق و عدالت ایستادن که همواره در آثار کلاسیک پارسی مثل شاهنامه موج می‌زند.

 

 

 

 

شناسه خبر : 7733
تاریخ : 1402/2/17 14:41:56
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/G0tkrC
نویسنده خبر :
X

🔶نرگس جودکی
🔹کارشناسی حقوق
 🔹نویسنده
🔹کسب مقام دوم فراخوان توتم و
داستان برگزیده فراخوان نامه گشوده و در حال چاپ در مجموعه مشترک 
🔹برگزیده دوره اول جشنواره مانا وفراخوان ذکر خیر 
🔹برگزیده پنج مرحله فراخوان مجله موفقیت وکسب مقام اول وچاپ هر پنج داستانک در مجله موفقیت
🔹کسب مقام در جشنواره یوسف
🔹کسب مقام اول داستان انقلابی استان البرز
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی ملک الموت
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی تحریر خیال
🔹کسب مقام اول در جشنواره ملی ذهن زرین
🔹کسب مقام دوم در جشنواره دلنوشته ای به سردار استان البرز واستان مرکزی و رادیو جوان
🔹عضو انجمن ادبی وهیت مدیره عصر جدید هشتگرد
🔹عضو انجمن ادبی سیمرغ و انجمن ادبی البرز
🔹کسب مقام دوم روایت عاشورایی از نهاد کتابخانه ها
🔹کسب مقام در چند نقد داستان کوتاه ودو کتاب ستاره ها می میرند و شهید مسیحی

 
 
برچسب ها #دریاکنار #بوشهر #شاعر #نویسنده

نظرات

0
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.