
من اینجا هستم؛ داستان زندگی شهید مدافع حرم، سجاد زبرجدی
مقدمه
در روزگار ما، قهرمانان واقعی کسانیاند که جانشان را در راه ایمان و عقیده نثار میکنند. آنان که با دستهای خالی، اما قلبی پر از عشق، برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به میدان نبرد میروند. یکی از این قهرمانان، شهید سجاد زبرجدی است؛ جوانی که زندگیاش سرشار از عشق به امام زمان (عج)، خدمت به مردم و جهاد در راه خدا بود.
تولد و کودکی
شهید سجاد زبرجدی در ۱۹ بهمن ۱۳۷۰ در تهران به دنیا آمد. او فرزند سوم خانواده بود و دوران کودکیاش را با سختیهای بسیاری سپری کرد. زمانی که تنها دو سال داشت، پدرش را از دست داد و مادرش که با مشکل تکلم و کمشنوایی دستوپنجه نرم میکرد، مسئولیت بزرگ کردن او و خواهر و برادرش را به تنهایی بر عهده گرفت. اما این مشکلات، هرگز مانع رشد و بالندگی سجاد نشدند.
نوجوانی و آغاز مسیر معنوی
سجاد از همان دوران کودکی، مکبر مسجد بود و به نماز اول وقت اهمیت ویژهای میداد. او که کودکی برونگرا و پرانرژی بود، با بزرگتر شدن، آرامتر و متفکرتر شد. تمام عشقش شده بود فعالیت در پایگاه بسیج محله و حضور در هیئتهای مذهبی. سجاد، هیچگاه فعالیتهایش را از روی عادت انجام نمیداد؛ بلکه همه چیز برایش هدفمند بود:
✔ قدم میزد برای امام زمان (عج)
✔ حرف میزد برای امام زمان (عج)
✔ نیت میکرد برای خشنودی امام زمان (عج)
او حتی به عدد ۵۹، که حاصل جمع نام ابجدیاش بود، اعتقاد ویژهای داشت. هرگاه این عدد را روی شیشه مغازهای میدید، حتماً از آنجا خرید میکرد. حتی در پیامهایش به دوستان، امضای او همیشه «سجاد ۵۹» بود.
تلاش برای خدمت و ورود به سپاه
سجاد، از کودکی کار میکرد تا بتواند کمک خرج خانواده باشد. از بلالفروشی در پارک گرفته تا تعمیرات کولر و آبگرمکن، او هر کاری را با افتخار انجام میداد. اما آرزوی واقعیاش، خدمت در سپاه پاسداران و ورود به یگان صابرین بود. به گفته خودش، یگان صابرین، یگان عشق بود و حضور در آن را افتخاری بزرگ میدانست.
او همیشه با شور و شوق میگفت:
"اینجا رد پای خیلی از شهدای مدافع حرم هست، و من هم میخواهم یکی از آنها باشم!"
عازم سوریه؛ گامهای آخر به سوی شهادت
زمانی که تصمیم گرفت به سوریه برود، برادرش به شدت با او مخالفت کرد. اما سجاد، عزمش را جزم کرده بود. قبل از رفتن، حتی خواستگاری هم کرده بود و انگشتری برای نشان خریده بود، اما درست قبل از اعزام، تماس گرفت و گفت:
"همه چیز را منتفی کنید. این مسیر من است و شاید دیگر بازنگردم."
انگار که میدانست قرار است به آرزویش برسد…
شهادت در راه دفاع از حرم
در ۷ مهر ۱۳۹۵، در حلب سوریه، سجاد زبرجدی به آرزوی دیرینهاش رسید. او به شهادت رسید و پیکرش در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) آرام گرفت؛ تکهای از بهشت، که هنوز هم زائران زیادی از سراسر کشور و حتی کشورهای دیگر برای زیارتش میآیند.
او شهیدی بود که حتی پس از شهادتش نیز گرهگشای حاجات مردم شد. بسیاری از زائران نقل کردهاند که در کنار مزار او درد دل کردهاند، حاجت گرفتهاند و آرامش یافتهاند.
وصیتنامهای که ماندگار شد
یکی از تأثیرگذارترین بخشهای زندگی این شهید بزرگوار، وصیتنامهای است که برای ما به یادگار گذاشته است:
"اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید، بیایید سر مزارم، به لطف خدا، حاضر و پاسخگو هستم."
او راست میگفت…
بسیاری از زائران، با قلبی پر از اندوه به سر مزارش میروند، اما با دلی آرام و سبکبار بازمیگردند.
کتاب "من اینجا هستم"؛ روایتی از زندگی شهید زبرجدی
برای آنکه زندگی و خاطرات شهید سجاد زبرجدی برای همیشه زنده بماند، کتابی با عنوان "من اینجا هستم" به قلم الهام ملکتاج و با ویراستاری زهرا امینی (یکی از برترین ویراستاران ایران و نخبه قرآنی) چاپ و منتشر شده است.
این کتاب، داستانی واقعی و الهامبخش از زندگی شهیدی است که راه و رسم عشق، ایثار و شهادت را به زیباترین شکل ممکن برای ما روایت میکند.
✅ اگر میخواهید بدانید چگونه یک نوجوان پرشور، به مدافع حرم و شهیدی پرافتخار تبدیل شد…
✅ اگر میخواهید بیشتر از لحظات ناب زندگی شهید زبرجدی بدانید…
✅ اگر میخواهید از خاطرات، دستنوشتهها و وصیتنامه تأثیرگذار او مطلع شوید…
کتاب "من اینجا هستم" را از دست ندهید!
چگونه این کتاب را تهیه کنیم؟
برای تهیه این کتاب ارزشمند، کافی است به شماره 09191570936 پیام بدهید.
کلام آخر
سجاد زبرجدی هنوز زنده است…
او در وصیتنامهاش گفته بود: "من اینجا هستم، مرا فراموش نکنید."
و ما، نه تنها فراموشش نخواهیم کرد، بلکه راه و یادش را در دلهایمان زنده نگه میداریم.
نام و یاد شهدای مدافع حرم جاودان باد.
نظرات
0