خانم صادقی در این رمان سعی کرده است روزهای سخت همه گیری کوید19 و عشق و ایثار کادر درمان را با فلشبک به گذشته پزشک و معشوقه مبارزش در اوایل انقلاب را برای مخاطب به خوبی به تصویر بکشد.
بخشی از رمان:
داوود ناگهان در زندگیش ظهور کرده بود آ. تا به خودش بیاید همه چیز تمام شده بود آشنایی با داوود برای پریوش فقط یک بازی بود تا سیاوش را برگرداند شاید دوستی کسی به او خبر بدهد و او بیاید .سوار اسبی سفید و پری را ترک اسب خود بنشاند.
زیر سایه درخت انگور و نارنج نشسته بود .بوی بهار نارنج همه جا انباشته ،خوشههای انگور یاقوتی به زیبایی آویزان و تعداد زیادی از آنها برای در امان ماندن از دست او و خواهرانش در کیسههای محکم بسته شده بود .رادیو آهنگ بگذرد این روزگار تلختر از تلخ را پخش میکند .پری هم زیر لب زمزمه میکند و یکی یکی عکسها را نگاه میکند .نگاهی از پشت سر روی او سنگینی میکند .احساس میکند کسی پشت سرش است چشمهایش را میگیرد پریوش آرام دستها را از روی چشمش برمیدارد.داوود است. با تعجب عکسها را نگاه میکند. چهرهاش در هم میشود .
«خجالت نمیکشی کنار یه عده نامحرم عکس گرفتی این عکس چیه عکس تو کنار فرح زن شاه چه لذتی هم تو نگاهته .»
«خوب حالا شلوغش نکن وقتی هنوز انقلاب نشده بود گرفتیم »
.پریوش مانند مسخ شدگان عکسها را پاره میکند فقط یکی را زیر لباسش پنهان میکند عکسی که او و چند تا از بچههای سال بالایی گرفتند و سیاووش کنارشان است.
نظرات
0