رهرو راه عشق
هوشنگ جودکی هلوش
من « راه » هستم.
به من جاده، گذرگاه، معبر، مسیر، طریق، سبیل و سراط هم می گویند. ابتدایی دارم و انتهایی ، آغازی و پایانی. از من عبور می کنند و پس از گذر از من به مقصد و هدف شان می رسند. فقط خدا می داند که در طول تاریخ ،چه آدم هایی از من گذشته اند. خیلی به هدف و مقصدشان رسیده اند و خیلی هم نه. کسی که از من می گذرد « رهرو » نام دارد. برای رسیدن به هدف و مقصودت، باید از من عبور کنی . ماندن و توقف در من جایز نیست. هم مستقیم دارم و هم غیر مستقیم، کج و راست. گاهی آسان و گاهی سخت و دشوار می شوم. برای عبور از من باید صبور و شکیبا بود. گاهی کوتاهم و گاهی خیلی طولانی. اگر طولانی باشم، آنکه از من می گذرد، باید با خود توشه بردارد. کم نبوده اند کسانی که به خاطر نداشتن توشه ی راه ، هیچگاه به پایان من نرسیده اند. عبور از من می تواند پیاده یا سواره باشد، اگر سواره از من بگذری، قابل تحمل تر و کوتاه تر می شوم.
من خوب دارم و هم بد. اگر به بدی ختم شوم، بد می شوم. خیلی ها در من گم شده و « گمراه» شده اند. ممکن است ناشناخته و پیچیده باشم . ممکن است خیر باشم و یا شر؛ که در این صورت « راه بلد »می خواهم ؛ راه بلد کسی است که راه خیر و شر را بشناسد.
ضرب المثل های زیادی هم دربارهی من هست. در خیلی از آیات قرآن به من اشاره شده است. از بهترین هایم که موجب سعادت دنیا و آخرت می شود، « صرات مستقیم» است. سراط مستقیم یعنی راه راست و درست. فقط بندگان خاص خدا و انسان های پاک به سراط مستقیم می روند.
آنقدر مهم هستم که مسلمانان ده بار در شبانه روز و در نماز از خدا می خواهند که آنها را به سراط مستقیم هدایت کند. خدا هم بندگان پاکش را به سراط مستقیم هدایت میکند. زندگانی انسانها در واقع نوعی از من است. بندگان خوب و پاک خدا ، بهترینِ مرا انتخاب می کنند و مسیر زندگی را بر اساس من طی می کنند.
یکی از بندگان خوب خدا که بهترین نوع مرا انتخاب کرد، شهید «مرتضی بیرانوند» بود.
مرتضی سال ۱۳۳۶ در روستای « بزازنای» به دنیا آمد. روستای بزازنای در شهرستان بروجرد است. پدرش « علی حیدر» نام داشت و کشاورز بود. مرتضی در روزهای کودکی و نوجوانی ، خیلی پاک و دین دار بود. هم درس اش را می خواند و هم در کارها، به پدرش کمک می کرد. مرتضی تا پایان دبیرستان درس خواند و دیپلم اش را گرفت. بعد از گرفتن دیپلم به نیروی دریایی ارتش رفت. سال ۱۳۵۸ که ۲۲ سالش بود ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. در دوران جوانی مرتضی ، دشمن به کشور عزیزمان حمله کرد. مرتضی نمی توانست ببیند که دشمن در کشور عزیزمان باشد و بخواهد خاک کشورمان را بگیرد. غیرتش به جوش آمد و به عنوان ناوبان یکم نیروی دریایی ارتش به جبهه رفت. در جبهه مثل دیگر همقطارانش جانانه جنگید.
در تاریخ ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ با سمت نیروی ویژهی هوادریا در آبادان، در کشاکش نبرد، ناگهان یک ترکش به نخاع اش اصابت کرد و به شهادت رسید. هنگام شهادت ، مرتضا ۲۴ ساله بود.
« شهید مرتضی بیرانوند» ، رهرو راه عشق بود. او بهترین من که همان سراط مستقیم است را انتخاب کرد و من هم او را به شهادت و دیدار خدا رساندم.
برادرش محمد هم مثل او شهید شده است.
نظرات
0