گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
شاید تا صبح چیزی نمانده باشد بهتر است بیدار بمانیم.
اینبار گفتگوی دوستانه ای داشتیم با نویسنده جوان و خوش اتیه ،خانم«سمیرا کامگار» با نامِ اصلیِ «سمیرا کوثری» نویسندۀ اهلِ «مزارشریف» در افغانستان . خانم کوثری که متولد سال ۱۳۷۸ در اصفهان است، در سال ۱۳۸۱ به افغانستان بازگشت .او بعنوان مدیرِ خانۀ داستانِ بلخ انتخاب شد و چهار سال در این سمت فعالیت کرد، تا این‌که با فوتِ مادر، و هم‌زمان روی کار آمدنِ طالبان در افغانستان، و اِعمالِ محدودیت‌های شدید برای زنان، جلسات و فعالیت‌های انجمن متوقف شد. خانم کوثری در اوج ناامیدی و در این دورانِ تاریک، داستان کوتاهی نوشتند با عنوانِ «آخرین پانزده‌دقیقۀ حقِ لمس». داستان را برای شرکت در جایزۀ «صادق هدایت» ارسال کردند، و موفق‌ شدند بین 800 شرکت کننده ،اولین زن از افغانستان باشند که مقامِ نخستِ این جشنواره را از آن خود کند.

لطفا کمی از خودتان بگویید؟

همه به اسم سمیرا کامگار می‌شناسندم متولد ۱۳۷۸ اصفهانِ ایران، محصل ادبیات انگلیسی هستم. از خواندن کتاب لذت می‌برم و با نوشتن به آرامش می‌رسم؛ شخصیت شوخ‌طبع و صمیمی دارم بقیه مرا به برون گرایی می‌شناسند ولی به نظر خودم احساساتی هستم که در نوشته هایم هم تاثیر داشته. سعی می‌کنم خودم با مشکلاتم بجنگم و خودم حالشان کنم گاهی موفق می‌شوم گاهی برعکس ولی تلاش خودم را می‌کنم و برایم مهم تلاش است. سعی می‌کنم خودم را جای بقیه بزارم و از زبان بقیه روایت کنم.

 

چند سالگی متوجه شدید به نوشتن علاقمند هستی؟

دقیق نمی‌توانم مشخص کنم ولی همیشه نوشتن را دوست‌داشتم چه نوشتن در دفترخاطرم باشد و یا با دیدن و شنیدن چیزی تحت‌تاثیر قرار بگیرم و بخواهم آن را به شکل داستان بروز بدهم. از همین نوشتن داستان خوشم می‌آید که خشک نیست و با یک حادثه تعریفش می‌کنی و حتی به دلخواه تغییرش می‌شود داد.

 

از وضع زنان داستان نویس و علاقمند به آموختن این حرفه از ورود مجدد طالبان به کشورتان بگویید؟

شاهد تلاش یک عده‌شان برای گرفتن حق شان بودم و شکست‌شان را دیدم، یک عده هم فقط از روی ناچاری در تلاش راهی برای بیرون رفت بودند و هستند. و عده‌ای که شامل خودم هم میشه منتظریم ببینیم در آینده چی برای ما و آینده ما پیش می‌آید. گاهی امیدواریم ولی اگر بخواهم رو راست باشم گاهی ناامید هم می‌شویم.

 

چقدر با هدایت و آثارش آشنا هستی؟

تا جایی که در دسترسم قرار گرفته خواندم و از همانها هم متوجه خاص بودن و متفاوت بودن کارهایشان شدیم بعضی از آثارشان واقعا قابل قدر هستند و شیفته شخصیت خاص شان شده‌ام. داستان بوف‌کور اولین کاری بود که خواندم اول کمی گیج شدم ولی بعد فهمیدم باید جویده جویده دنبال کنم چیزی که می‌خوانم خیلی ظریفه. داستان داش‌آکل شان را قبلا به صورت فیلم دیده بودم ولی بعد خواندن داستان بود که متوجه شدم کار ایشان است خیلی با کار قبلی متفاوت بود. به نظرم ایشان یک گنج بودند که تمام فارسی زبان های دنیا می‌توانستند بیشتر ازشان بهره ببرند.

 

وقتی داستان کوتاه و برگزیده شما را خواندم فوری قلم و داستان 1984 جورج اورول در ذهنم نقش بست؛ آیا با قلم ایشون آشنا هستید؟

از جورج اورول متاسفانه فقط "مزرعه حیوانات" خوانده ام و همچنین یک هدیه از یک دوست به اسم "آس و پاس در پاریس و لندن" که همین اواخر تمام کردم. مزرعه حیوانات واقعا شاهکار بود دیالوگ به دیالوگش در ذهنم نقش بسته، کتابش را به صورت سافت خوانده بودم ولی از بس خوشم آمد رفتم و خریدم. در واقع بعد از یک مرور کوتاه به زندگینامه شان متوجه شدم حق داشتم خوشم بیاید. فکر می‌کنم باید حتما ۱۹۸۴ را بخوانم چون چندبار گفته شده داستانم کمی شبیه‌ش شده است که باعث افتخار است برایم.

 

پانزده دقیقه برای انجام کاری دهن پر کن اما در واقع تایم کمی است برای انجام هر کاری چه برسد به ابراز احساسات، این اسم و این حس دردناک از کجا سر چشمه می گیرد؟

الهام داستان از اتفاقات دور و بر خودم در مدت خیلی کمی بود، مهمترینش هم فوت دور از انتظار مادرم بود که مهم‌ترین شخصیت زندگیم بودند. ماه اسد امسال وقتی یک سال از رفتنشان گذشته بود همه چیز خیلی برای متفاوت شده بود دلم بی‌نهایت برایشان تنگ شده بود و شرایط قسمی شد که بیشتر از هر زمانی بهش احتیاج داشتم ولی از وجود فقط چند لحظه نشستن کنار سنگ قبرش و لمس سنگش نصیبم شده بود و در تمام مدتی که پیشش می‌نشستم فراموش می‌کردم چی‌ می‌خواستم برایش بگویم بیشتر به این فکر می‌کردم که راه دور است و زودتر خانه برم چند بار قانون وضع شد که زن‌ها حق ندارند بدون محرم مسافت های دور بروند چندبار بخاطر همین موضوع نرفتم. شخصیت شوهر هم در داستان در اصل شرایط مادرم بود قبل از فوت‌شان به علت سکته مغزی نصف بدنشان فلج شده بود نصف دیگرش را بدون اراده تکان می‌داد .مجبور بودیم دستش را بگیریم تا به خودش آسیب نزند برایم بعدها حتی باخودم می‌گفتم اگر می‌ماند حاضر بودم تمام مدت دستش را در دست بگیرم. اسم داستان چه حق لمس و چه پانزده دقیقه فقط احساساتم بود به مادرم.

 

تاریک اندیشان همیشه سعی می کنند، زنان را در سیاهی نگه دارند. آنها از روشن شدن ذهن زن می ترسند، چون خوب می دانند اگر زن بداند به فرزندانش یاد می دهد. فکر می کنید ترس طالبان از تحصیل وفعالیت زنان چقدر با این چند جمله همخوانی دارد؟

من فکر می‌کنم طالبان اصلا زن را به عنوان یک انسان به رسمیت نمی‌شناسند چه برسد به این‌که آن‌ها حق فکر کردند داشته باشند. این را به عنوان یک زنی که در کوچه و بازار چشمم بهشان می‌خورد می‌گویم.

 

چطور شد که تصمیم گرفتی در جشنواره هدایت شرکت کنی؟ آیا فکر می کردی مقام اول را کسب کنی؟

خیلی اتفاقی و دل نادل فرستادم. و اصلا در تصورم هم نمی‌دیدم حتی جز چند منتخب باشم و مقام نخست بیشتر از حد تصورم بود.

 

به نظر خانم کوثری امروز اگر وظیفه ای بتوان برای ادبیات قائل شد، آن وظیفه چیست؟

ادبیات می‌تواند یک حادثه را ثبت کند؛ یکی را قهرمان بسازد و یکی را زشت، یک چیزی را مهم و یک چیز دیگر را عادی نشان بدهد. یکی احساساتی و غمگین می‌کند، یکی را می‌خنداند، حتی گاهی باعث تغییر افکار یکی می‌شود. تمام اینا نشان می‌دهد که ادبیات خیلی مهم است. حتی برای یک کشور، من ایران را به صادق هدایت، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، دهخدا، ایرج پزشکزاد و... می‌شناسم. هرگز هندوستان نرفتیم و هیچ هندی را هم نمی‌شناسم ولی می‌دانم فرهنگ‌شان چگونه است. به غیر از افغانستان جای دیگری را سفر نکردم ولی فکر می‌کنم خیلی جاهای از دنیا رو دیدم خیلی آدم های مختلف را می‌شناسم. میدانم قبل از خودم چه اتفاق‌های مهمی افتاده است. همه‌ این‌ها به لطف کتاب‌هایست که خواندیم.

 

امروز ادبیات چگونه می تواند به جامعه کمک کند و کار کرد اجتماعی داستان در زمانه ما چیست؟

ادبیات می‌تواند دید مردم را به مسائل پیرامونشان تغییر بدهد، ادبیات برای یک کشور هویت می‌سازد، ادبیات باعث زنده نگه‌داشتن یک فردا با آثارش می‌شود. یک بار زندگی نامه ولادیمیر ایلیچ (لنین) را خوانده بودم و برایم شگفت انگیز بود که وقتی در تبعید بود توانسته بود با نوشته‌هایش یا مقالاتش مردم یک کشور را بیدار کند. یا نوشته‌های کافکا باعث شد خیلی مسائل مهم روانشناختی مورد برسی قرار بگیرد. رمان طاعون از کامو، یا کوری از ساراماگو خیلی سال قبل نوشته شده بود ولی وقتی کرونا شیوع پیدا کرد می‌دیدم چقدر اتفاقات آشناست انگار پیش بینی شده بود.

 

برای دختران جوان افغان که از تحصیل باز ماندن چه توصیه ای داری؟

یکی از مهمترین شخصیت های زندگیم همیشه وقت از ناامیدیم از شرایط فعلی برایش می‌گفتم در جوابم یک جمله انگیزشی قشنگ را میگه 《یک سنگ هر چقدر بالایش فشار بیشتر باشد و شرایط سخت‌تر را سپری کرده باشد به همو اندازه ارزشش بالاتر می‌رود و هم قوی‌تر می‌شود.》

 

هرچه دل تنگت می خواهد بگو؟

خیلی دلم ‌می‌خواست این اتفاق قبل رفتن مادرم برایم می‌افتاد من همیشه از شکست‌هایم برایش می‌گفتم و هیچ موفقیتی نداشتم تا خوشحالش کنم. آن‌زمان شادی‌اش برایم اهمیت بیشتر می‌داشت. و خیلی دلم می‌خواست به بقیه بگویم شاید تا صبح چیزی نمانده باشد بهتر است بیدار بمانیم.

 

 


 

 


 

شناسه خبر : 6142
تاریخ : 1401/12/18 12:09:50
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/OADcgI
نویسنده خبر :
X

🔶نرگس جودکی
🔹کارشناسی حقوق
 🔹نویسنده
🔹کسب مقام دوم فراخوان توتم و
داستان برگزیده فراخوان نامه گشوده و در حال چاپ در مجموعه مشترک 
🔹برگزیده دوره اول جشنواره مانا وفراخوان ذکر خیر 
🔹برگزیده پنج مرحله فراخوان مجله موفقیت وکسب مقام اول وچاپ هر پنج داستانک در مجله موفقیت
🔹کسب مقام در جشنواره یوسف
🔹کسب مقام اول داستان انقلابی استان البرز
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی ملک الموت
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی تحریر خیال
🔹کسب مقام اول در جشنواره ملی ذهن زرین
🔹کسب مقام دوم در جشنواره دلنوشته ای به سردار استان البرز واستان مرکزی و رادیو جوان
🔹عضو انجمن ادبی وهیت مدیره عصر جدید هشتگرد
🔹عضو انجمن ادبی سیمرغ و انجمن ادبی البرز
🔹کسب مقام دوم روایت عاشورایی از نهاد کتابخانه ها
🔹کسب مقام در چند نقد داستان کوتاه ودو کتاب ستاره ها می میرند و شهید مسیحی

 
 

اخبار مرتبط

نظرات

1
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.
  • صدیقه حسینی
    1 سال قبل

    اگر ازم بپرسند یکی از برترین شخصیت های که بنظرت میرسه او کیست؟ جوابم معرفی سمیرا خاد بود! بگفته خودش یک دختر صمیمی ومهربان،همیشه مایع انگیزه و امیدواری مه بوده و همیشه با شوخی ها و حرف هایش حس خوشی میداشته باشم،گاهی اوقات که درشرایط سختی قرار میگیرم بنظرم کسی جز سمیر نیست که درکم بکنه زودی سراغش میرم و ناراحتی مه همرایش درمیان میگذارم و بانصیحت های خاهرانه ودوستانش واقعا به اوج آرامش میرسم. یگانه دختری که میشود عاشقانه دوستش داشت،سمیرم موفقیت های بیشترت آرزومه مهربانم!