نویسنده دراعماق لایههای اجتماع نفوذ کرده و به زندگی،انسان های از طبقهی ضعیف و متوسط که اکثرشان قادر به تغییر اوضاع خویش نیستند یا توان آن را در خود نمیبینند، می پردازد.
داستان بیشتردر شهر همدان زادگاه نویسنده اتفاق میافتد و مولف سعی دارد، همراه معرفی اشخاص، کوچه پس کوچههای این شهر را هم به خواننده، نشان دهد.
🛑🛑🛑برشی از رمان
سر کوچه آیوسف زنی جوان ایستاده بود. با وجود تلاش فراوانی که میکرد حضورش را در آنجا عادی جلوه دهد، اما بیاختیار کارهایی میکرد که خودش را بهخودی خود لو میداد و معلوم میشد که چشم انتظار است. یک کیف دستی آویزان شانه و عینکی پهن و کاملا سیاه بر چشمانش، اما نگاه کردن دائم به ساعتش و راه رفتن و ایستادنش و به بالا و پایین و دوباره نگاه به ساعت و رفتن برگشتن بهجای اول و دوباره تکرار و تکرار. کمی بالاتر سمت دیگر خیابان در یکی از اتاقهای بالای مغازهها که ساختمانی قدیمی بود و مطب چندین دکتر در آن قرار داشت، یک نفر او را زیرنظر گرفته بود. این شخص سجاد خواهرزادهی جناب سروان داماد الیاس بود و امروز با الیاس بساط پهن کرده بودند.ساعت نزدیک سه بعداز ظهر بود و هنوز صاحبان مغازهها و نیز دکترها به سرکار نیامده بودند و گاهی الیاس در اینموقع از روز به او سر میزد. الیاس از پنجره نگاهی به سر کوچه آیوسف انداخت که زن همچنان آنجا بود. با دلخوری به سجاد رو کرده و گفت:
«راستی که عجب آدم عقدهای و بیشرمی هستی؟! چرا زنه را اینقدر زجر میدهی؟ نیم ساعت بیشتره که آنجاست... خب لامصب برو و هرچه میخواد بده بهش.»
🛑برای تهیه این کتاب میتوانید به پایابوک یا کانال سیمرغ به آدرس تلگرامی
@nashrsimorg
مراجعه کنید.
نظرات
0