گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
خلبان جعفر سلطانی نیا: عملیات والفجر 10 در حلبچه؛ یکی از غمبارترین عملیات ها
به گزارش نشریه دریاکنار : جلیل آقامحمدی دبیر کمیته مذهبی این نشریه در ادامه گفتگوها، با سرهنگ خلبان جعفر سلطانی نیا از افسران بازنشسته هوانیروز به گفتگو نشست. استاد خلبان سلطانی نیا گفت: یکی از غمبارترین عملیات ها در عملیات والفجر 10 منطقه عمومی حلبچه بود که در پشتبانی یگانهای سپاه بودم، که صدام اقدام به بمباران شیمیایی مردم مظلوم کرد که در لحظات اولیه بیش از 5000 نفر شهید شدند.
بسم الله الرحمن الرحیم
ای تاریخ! شجاعت و مظلومیت رزمندگان ما امانتی است در دفتر تو  برای آیندگان... پس بنگار که ایران، و مجاهدان غیورش هرگز به منظور فزون خواهی و قدرت طلبی وارد عرصه جنگ نشدند، بلکه روحیه حمیت و غیرت فرزندان این آب خاک بود که به تأسی از مولا و سالارشان حضرت حسین بن علی(ع) در تحقق شعار «هیات منّا الذله» کوشیدند تا هرگز تسلیم ننگ و ذلّت و زبونی نشوند و از کیان و حیثیت اعتقادی خود دفاع کنند.
 
و بنگار! که روحیه مجاهدت سربازان مدافع وطن در میان آسمان و زمین فریاد عشق سر می داد تا دلهای بی قرار از آتش جنگ، آرامش  یابند. 
 
و اینک با افتخار باب گفتگو و آشنایی را با یکی از فرزندان غیور ایران اسلامی باز می کنیم. 
 
 در خدمت یکی دیگر از یادگاران دفاع مقدس و خلبانان سلحشور هوانیروز قهرمان هستیم، تا ما و خوانندگان عزیز نشریه را با خاطرات ناب و شنیدنی خود به سال‌های حماسه ببرد.
 
درخدمت سرباز مدافع وطن سر استاد خلبان، سرهنگ جانباز جعفر سلطانی نیا هستیم.
 
*_ضمن عرض سلام و احترام، قبل از آغاز سخن خودتان را به طور کامل معرفی بفرمایید...
 
_بسم الله الرحمن الرحیم
صمن عرض سلام بر پویندگان راه حق و حقیقت و بوسه بر بازوان پولادین رزمندگانی که که در برابر گرمای طاقت فرسای خوزستان و کوه‌های سر به فلک کشیده غرب سر تعظیم فرود نیاورده و حتی یک وجب از خاک ایران را به دشمن و حامیان آنان واگذار نکردند.
سرهنگ جانباز خلبان جعفر سلطانی نیا هستم. در سال 1334 و در پانزدهم تیر ماه در شهر ادب و شعر سعدی و حافظ، و سومین حرم اهل بیت علیهم السلام در شیراز به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر و دیپلم را با معدل کتبی17/58در رشته ریاضی پشت سر گذاشتم.
به ورزش فوتبال علاقه شدیدی داشتم  و از طریق تیم دبیرستان به یکی از تیم های معروف شهر شیراز معرفی و همانجا مشغول به بازی فوتبال شدم. 
 
_جناب سرهنگ در چه سالی و چگونه وارد ارتش و اساسا چطور شد خلبانی را برگزیدید؟
 
_از کوچکی و با دیدن هواپیما و بالگردها عاشق پرواز بودم به همین دلیل در سال 1353 وارد هوانیروز شدم.
در آزمون کتبی علمی و آزمایشات آمادگی جسمانی قبول شده و در تهران آموزش نظامی را طی کردم و به اصفهان اعزام شدم و تحت نظر استادان امریکابی که آنوقت در ایران بودند ابتدا دوره زبان را با نمره ممتاز گذرانده  و سپس دوره های زمینی پرواز را با همان معدل طی نمودم  و به خط پرواز ر فتم.
 
_چه دوره هایی را و در کجا گذراندید؟
 
_ ابتدا دوره‌های عمومی هلیکوپتر های 206 و 205 را با نمره های ممتاز به مدت 210 ساعت سپری کردم و با نظریه به دوره تخصصی بالگرد 214  رفتم و با ارزیابی اساتید بلافاصله دوره استادی این وسیله را طی و بعدا به سر استادی ارتقاء یافتم. ضمنا از دانشگاه امام علی علیه السلام چون خدمت در یگان رزمی رادوست داشتم برابر تقاضای خودم به پایگاه مسجدسلیمان منتقل ‌گردیدم و بعد از یکسال آموزش خلبانان برابر درخواست پایگاه چهارم رزمی پشتیبانی اصفهان با امریه ستاد تهران به آن پایگاه منتقل  که با داشتن مسئولیت و تصدی مشاغل مختلف 4500 ساعت پرواز در عملیات‌های انجام شده درپشتیبانی از یگان های ارتش وسپاه و فراجا داشتم که در نهایت مفتخر به مدال فتح از فرماندهی کل قوا و 6 سال ارشدیت در عملیات گردیدم.
 
_آغاز هجوم ناجوانمردانه حزب بعث عراق کجا بودید و چگونه مطلع شدید و اولین اقدام شما در آن لحظه چه بود؟
 
_عراق در تاریخ 1359/6/31 به طور غافلگیرانه با 13 لشگر پیاده مکانیزه و از طریق زمین و هوا و دریافت با پشتیبانی تجهیزات و اطلاعات شرق وغرب با بمباران فرودگاه مهرآباد و دیگر فرودگاهها و تسخیر شهرهای مرزی نا جوانمردانه حمله  نمود که این سال را تجاوز نامیدند
 من در آن موقع در پايگاه چهارم رزمی پشتیبانی اصفهان در حال دادن آموزش پرواز بودم که از طریق عملیات و بعد از آن از طریق رسانه صدا و سیما مطلع گردیدم. 
درمورخه ۵۹/۷/۱ با تعداد زیادی بالگرد بطور داوطلبانه ابتدا به پایگاه مسجد سلیمان و بعد به پایگاه وحدتی دزفول اعزام شدیم که برابر دستور خانواده‌ای پرسنل تخلیه و قرار بود وسایل پرنده آن پایگاه به عقب تخلیه گردند که در اولین جلسه کلیه خلبانان و دیگر پرسنل موجود در کنار مسئولین هم قسم شدیم که تا آخرین قطره خون از تمامیت میهن اسلامی دفاع نماییم.
 
5_در چه عملیات هایی شرکت داشتید و از شهدای گرانقدر هوانیروز کسی را از نزدیک می شناختید؟
 
_مدت 32 سال خدمت نمودم و ضمن داشتن مسئولیت فرماندهی گروهان عملیات گردان آتش پرواز پایگاه، رئيس بازرسی پایگاه، فرمانده گردان هجومی، به پایگاه کرمان منتقل شدم و ضمن داشتن رئیس رکن دوم رئيس رکن سوم به ستاد تهران برابر امریه درخواستی منتقل گردیم. 
ابتدا  مدیریت اطلاعات، جانشین معاونت اطلاعات و عملیات و معاونت اطلاعات و عملیات هوانیروز شدم.
 
 در بیش از 95 در صد از عملیات های انجام شده دفاع مقدس، من جمله (ثامن الائمه به عنوان افسر عملیات و فرمانده یگان عمل کننده در بندر امام تدارک لشگر پیروز خراسان در چویبده وایستگاه ۷وپل بهمنشیر و عملیات فتح المبین. هفت تپه دزفول افسر عمل کننده بودم با شرکت در طرح ریزی های لشگر خراسان. 
 
تقدیم یک شهید بنام، و قهرمان، خلبان جواد ژولیده پور و با خلبان یکم دلاور اسماعیل صحتی که بعدا با افتخار جانبازی نائل گردید،
 
 عملیات طریق القدس خلبانان عمل کننده، عملیات بیت المقدس در پنج مرحله که با فتح عملیات خرمشهر پایان یافت. 
 
مسئولیت افسرعملیات پایگاه در منطقه، فولاد اهواز و ده خضریه و خلبان عمل کننده  دروالفجر 4. 
 
در منطقه عمومی مریوان در معیت شهید صیاد شیرازی و در آن جا در یک عملیات موقع حمل بار خارجی بالای ارتفاعات قرارگاه بالای دره تفی ضمن اتمام ماموریت مورد اصابت توپخانه دشمن قرار گرفته و با حالت اضطراری موفق به فرود در تیپ مریوان به کمک خلبانی سرهنگ عباس نوفل شدم.
 
در عملیات والفجر 8 منطقه عمومی فاو در پشتیبانی یگان های سپاه در معیت سر لشکر شهید خلبان عباس بابایی اقدام به شناسایی منطقه عمومی اروند در روی اروند رود با داشتن بار خارجی چیپ مجهز به تفنگ ۱۰۶ با کمک خلبانی سرهنگ حسینیان مورد اصابت ترکش موشک های هواپیمای دشمن قرار گرفته و با بردن آن محموله آن طرف رودخانه به حالت اضطراری به پایگاه باز گشتیم. 
و نیز در یک عملیات نجات پرسنل هوانیروز به صورت شب پرواز و هوای نامساعد به اهواز (سرهنگ بردبار سرهنگ پناهنده استوار افشار و چندین نفر و هماهنگی پرسنل رسکیو مرحوم دلاور قهرمان جناب سرگرد آ فرجی) انجام شد. 
 
_معمولا از این لحظه به بعد گفتگو را به مهمان برنامه می سپاریم با این امید که ما و خوانندگان عزیز را در خاطرات خود سهیم کند، جناب سرهنگ بسم الله.. 
همچنین چند تا از خاطرات ناب تون که تقریبا جایی بیان نفرمودید یا کمتر عنوان شده را بفرمایید:
 
 _عرض شود که؛ در عملیات والفجر 10 منطقه عمومی حلبچه بود که یکی از غمبارترین پشتبانی یگان های سپاه بود که صدام اقدام به بمباران شیمیایی مردم مظلوم کرد که در لحظات اولیه بیش از 5000 نفر  شهید شدند. 
 
دراین عملیات تعدادی از پرسنل هوانیروز مصدوم شیمایی شدند. (سروان محمد عامل افسرایمنی سروان ناصر  سلیمانی افسر قرارگاه) و خود من از ناحیه چشم و ریه مصدوم شدم که جهت درمان به انگلستان اعزام شدم.
 
 نجات دختر بچه 2 ساله کرد عراقی که بارها با ایشان پرواز عملیاتی در خاک عراق انجام داده که تا مادر ایشان که کور شده بود پیدا کرده و تحویل نامبرده گردید. که خاطره آن در ادامه عرض خواهد شد. 
 
و شهدای به نام هوانیروز.. 
 
گرچه تمامی شهدا مقام والایی دارند، شهید سید محمد نوری. شهید سعید سهرابی شهید شیرودی، شهید کشوری شهید شمشادیان شهید وطن پور، شهید داوطلبی در  شهید صلاح لو شهید برات نمایان شهید حراف شهید تفضلی بالگرد که با موشک یکی از پیشرفته ترین  تانک دشمن را منهدم کرد که اخبار صدا وسیما در موقع اخبار مزین به پخش آن می باشدمنتشر شد  شهید حق شناس، شهید جلایی، شهید رئوفی  شهید درخشانی و دیگر شهدایی که بعلت کثرت آرزوی غفران اللهی را برای آن عزیزان دارم. 
 
و ماموریت های مهم کاری که انجام گرفت:
 
1_در کرمان ساعت 11/30شب انجام عملیات رسکیو در بالای کوهای جوپار به علت برخورد توپولف روسی و کشته شدن مسافرین..
2 _نجات کوهنوردان در کوه های هزار که متاسفانه به علت یخ زدگی دو نفر آنان متاسفانه فوت کردند و در هوا عمل جراحی موفق انجام شد
3_ نجات دو خلبان نیروی هوایی از وحدتی در خاک عراق در سال 1359
4_ نجات دو خلبان در بادرود کاشان به علت برخورد دو هواپیمای سبک مربوط به نیروی هوایی
5 _برابری شخصیت‌ها 80 در صد ریاست جمهوری ها و در اصفهان
6_ آموزش شناسایی خلبانان جوان در کلیه مناطق مرزی  ایران جهت انجام عملیات های احتمالی آینده... 
 
_و اما می رسیم به بیان خاطرات. در اینجا دو خاطره خدمت شما و خوانندگان عزیز نشریه عرض می کنم امیدوارم مورد قبول واقع گردد.. 
 
صبح پنجمین روز عملیات آماده پرواز بودیم که صدام حلبچه را بمباران شیمیایی کرد.
تا دو روز حق پرواز نداشتیم و روز سوم با ماسک و تجهیزات به یاری مردم حلبچه پرواز کردیم عمق فاجعه به قدری زیاد بود که انسان را متأثر می کرد.
 در پرواز آذوقه و وسایل می بردیم و در راه بازگشت مصدومان شیمایی را به بیمارستان های کرمانشاه زنجان و هر جایی که توان معالجه بود می رساندیم.
در یکی از پروازها، نگاهم به فاجعه غم باری بود که دشمن سر مردم آورده بود که به ناگاه چشمم به یک دختر تقریبا دو ساله افتاد که در آغوش یکی از درجه داران هوانیروز بود.
دخترک ناله سر می داد و سیمای زیبایش در میان اشک و آه و زخم های بوجود آمده از عوامل شیمیایی غم را دو چندان می کرد.
چشم های آبی، همراه با لباس های کردی و زیور آلاتی که از مو و دستهایش آویزان بود نشان می داد قبل از فاجعه زندگی راحتی را در کنار عزیزانش داشته است.
جلو رفتم و از درجه دار پرسیدم این کودک کیست و ایشان ابراز بی اطلاعی کرد.
بی اختیار دستکش را از دستم در آورده و به قصد نوازش به سویش دراز کردم که یک لحظه دستم را گرفت و خودش را در آغوشم جای داد.
وضعیت شیمایی بدنش اعلام خطر می کرد اما گریه های جانسوز و دست های کوچک گره کرده اش بر گردنم منقلبم کرد تا او را به آغوش گیرم.
هلیکوپتر پر شده بود و وقت پرواز بود و باید حرکت می کردیم. لحظه سوار شدن ناله های او بیشتر شد و دستهایش را بر گردنم محکمتر می کرد. اطرافیان مات و مبهوت نگاه می کردند. داد زدم این بچه گرسنه است خوراکی چیزی بیاورید.
شیشه ای پیدا کردیم و ساندیسی داخل آن ریختیم اما او همچنان از بغلم جدا نمی شد. به ناچار با همان وضعیت سوار شدم و پشت فرامین قرار گرفتم و او همچنان در آغوشم بود. با هزار زحمت او را روی پایم نشاندم.
رسول با دیدن این وضع با خنده گفت این بچه از تو جدا بشو نیست استارت بزن من پرواز می کنم شما بچه را داشته باش ...
در حین پرواز دستمالی از خدمه گرفتم و صورتش را پاک کردم و زیبایش دو چندان شد. نزدیک کرمانشاه با برج تماس گرفتم و گفتم غیر از مجروحان یک مهمان کوچولو هم داریم که شیمیایی شده و در آغوش من نشسته است. در باند فرودگاه که مجروحان را سوار آمبولانس می کردند هر چه تلاش کردن نه اون از من جدا می شد نه من دلم می آمد به زور او را جدا کنند و ببرند، به ناچار به سمت خانه های سازمانی حرکت کردم.
بچه را به منزل دوستم سپردم و بعد از شستشو و حمام و غذا او را تحویل گرفتم.
آن روز سه نوبت پرواز داشتم که با همان کوچولو رفتیم و مشخصات او را به همه بیمارستان ها مخابره کردیم.
دیگر بقیه همکاران هم او را می شناختند و به او کلی بیسکویت و ساندیس می دادند.
بعد از ظهر روز دوم خبر دادن مادر بچه پیدا شده، به سمت بیمارستان خاتم‌الانبیای کرمانشاه حرکت کردیم. وارد بیمارستان که شدیم یک مرتبه سر و صدایی نظر ما رو جلب کرد
یک مرتبه زنی با گریه و فریاد دستهایش را باز کرده بود و به سوی ما می آمد و شی نیا شی نیا می گفت.
در این هنگام دخترک در آغوش من بلند شد و با خنده ای شیرین به او نگاه می کرد، آن زن گریه می کرد و بچه می خندید.
ان دختر اسمش شی نیا بود در کردی به معنای نسیم شمال است.
وقتی می خواستم از آنها جدا شوم،  خوشحالی ام  با غم غریبی به سینه ام فشار می آورد چون آن زن هنوز از شوهر و دختر دیگرش بی خبر بود...
 
- و خاطره بعدی هم: 
برای شناسایی کوه ها ی لری با شهید صیاد شیرازی و یکی از فرماندهان سرهنگ همراه در شمال شرق مریوان در خاک عراق درحال پرواز در ارتفاع ۱۲۰۰۰ پایی بودم که حس کردم مانند چند تیر بار از کنار ما به پایین شلیک می‌کند متوجه هواپیمای دشمن شدم برای کم کردن ارتفاع سریع موتور را بستم وبه سمت دره ها شیرجه کردم که عملیات سختی برای کنترل کردن است رفتم نزدیک یکی از واحدهای خودی نشستم ضد هوایی ها در حال آتش بودند در منطقه شایع شد بالگرد فرمانده نیروی زمینی زده شد عصر وقتی برگشتیم به قرارگاه نزدیکی آنجا بیمارستان صحرایی یک خلبان عراقی آوردند در معیت شهید رفتیم‌ آنجا برابر دستور پرسیدم خلبان گفت من بالگرد را مورد اصابت قرار دادم که توسط پدافند مورد اصابت قرار گرفتم با چتر فرو د آمده پایش شکسته بود که من گفتم آن بالگرد من بودم که با تشویق پرسنل و با سجده نامبرده روبرو شدم.
 
_ در پایان بخشی از خدمات این رزمنده غیور هوانیروز را جهت آگاهی خدمت عزیزان ارائه می نماییم:
_ جناب سرهنگ جانبازخلبان سلطانی نیا در هشت سال دفاع مقدس ضمن داشتن تصدی نقش مؤثری داشته است که در بیش از 95 درصد از عملیات های هشت سال دفاع مقدس شرکت فعال داشته اند.
همچنین ایشان در یاری رساندن به مردم، در بلاهای طبیعی مانند سیل و زلزله و همچنین مبارزه بی امان با اشرار و قاچاقچیان مسلح و ترابری شخصیت های و حمل آرا در انتخابات از نقاط صعب‌العبور و چندین ماموریت جانبی و فرا سازمانی را با نهایت دقت و  شجاعت به انجام رسانده است.
 
و در پایان :
تشکر می کنم از اینکه دعوت ما را پذیرفتید، و با حوصله به سوالات ما پاسخ دادید. در پناه حق تعالی محفوظ باشید.
 
بنده نیز از شما و سایر همکارانتان در نشریه دریاکنار تشکر می کنم.
دختر کرد شی نا
 
 
 
شناسه خبر : 11840
تاریخ : 1402/7/27 19:47:09
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/Y7hkor
نویسنده خبر :
X

🔶جلیل آقامحمدی
🔹 روزنامه نگار | مدرس
🔹 دبیر کمیته مذهبی  دریاکنار
🔹 عضو صندوق هنر وزارت ارشاد
🔹 عضو انجمن خبرنگاران و روزنامه نگاران استان بوشهر
🔹مدیر کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام ( مجمع جهانی خادمین شهدا )
🔹دبیر مذهبی انجمن خبرنگاران و روزنامه نگاران استان بوشهر
🔹فعالیتهای اجرایی : تدوین دو جلد کتاب حقیقی شهدایی و ٥ جلد کتاب دیجیتال در زمینه های فرهنگی اجتماعی ، بصیرتی و....
🔹آثار :کتاب خط سرخ، حدیث صابرین، جریان شناسی تاریخ معاصر.... 
🔹نگارش و تدوین دهها مقاله فرهنگی ، انتشار و چاپ انها در فضای اجتماعی مجازی وروزنامه و.....
🔹با ولایت تا شهادت

برچسب ها #عملیات والفجر #حلبچه #صدام #نشریه دریاکنار

اخبار مرتبط

نظرات

0
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.