مثلا
نشسته باشی گوشه ی اتاق
و فکر کنی به طناب موهایم
و بعد فکر کنی
که عاشق شدن
کار ادم.های عاقل نیست
درست
مثل شقیقه ات
که گلوله ای می تواند سوراخش کند.
مردی بیفتد
روبه روی من
مثلا نشسته باشم گوشه ی اتاق
و گونه هایم را پاک کنم
و فکر کنم
به گنجشکی که
بال هایش توان پریدن ندارند
مثلا نشسته ایم گوشه ی اتاق
و شعرهای الیاس علوی را می خوانیم
"
خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند ""
چه ریشه های مبهمی دارند افکارمان؟
بشمر
یک
دو
سه
تا سی
این تفنگ لعنتی
از باران های دیشب
گلوله هایش جوانه زده اند
چهل
و چهل سالگی ریشه در همین جوانه ها دارد
و کویر
که می تواند با همین جوانه هادشت باشد
بلند.می شوم
بلند می شوی
به کاشی های سفید اشپزخانه هم
می شود عاشق شد؟
به کیوسک تلفن
به عابری که از نانوایی برمی گرد
به سنگ فرش پیاده رو ها
عاشق شدن
بعلاوه تمام شعرهای ننوشته
کوچه های قدم نزده
اوازهای نخوانده
می دوم
می دوی
و از اتاق های مبهم
به باغ های مبهم تر پناه می بریم
به کشتی های پهلو نگرفته
به اقیانوس های اواره
به قطارهای منحرف شده
پناه می بریم
وبه فلسفه ی عشق بی ایمانیم
به اینکه
فقط فوران هورمون ها می توانند
قلب را متلاطم کنند
ومردی خیره به ریل های قطار
زاده می.شود
بی اختیار می دوم
زنی که
می تواند چشم های هراسانش را
زیر نقاب هم خالی کند
می دوم
می دوم
دست هایم را بگیر
من از کوچ هر پرنده ی احمقی
دلهره دارم
و دلهره دارم
از انقلابی که از همین خیابان شروع می شود
همین خیابان
که با موهای بلند هرزنی
خاطرات دور را مرور می کند
و دلهره دارم
از شالی که طناب موهایم را می پوشاند
می ترسم
از درختی که گاه تبر است
وگاه
مامن طناب دار
بیا و دست هایم را بگیر
موهایم را شانه بزن
و قسم
که هر درختی را می شود سر برید
قسم به
پرنده ای که
می تواند لانه اش را روی دودکش خانه ات
استوار کند
من از درد می ترسم
از مرگ
و از مردی
که روبه روی من
با تفنگی به دست
شقیقه ام را نشانه گرفته است
نظرات
0