گویا که میل تو به کباب جگر بود
که از آتش فراق جگر ما بود نزار
نبود گلی که باد خزانت نمی برد
نه بلبلی که بر نکشد ناله های زار
تا کی کنم شکایت این دهر پرجفا
تا کی کنم حکایت از این چرخ کج مدار
یک گل ز ما ببرد که ناید به گلستان
سروی ز پا فکند که نبود به جویبار
دیباچة سعادت و سرمایه ادب
پیرایه ی امان به عنوان اقتدار
سرتا به پا شجاعت و پا تا به سر هنر
یک عالمی رشادت و دنیایی اعتبار
«خالوحسین» سرآمد نام آوران عصر
با عقل و با فراست و بیدار و هوشیار
در دست او عنان ظفر بود ماه و سال
پا در رکاب فتح، شب و روز استوار
در موقع پیاده روی در صف قتال
بر مرکب جنیبت نصرت بدی سوار
اندر هزار و سیصدو سی و سه انگلیس
بوشهر داده جای مهمات خود قرار
می خواست از این طریق به ایران کند ورود
ایران کند تصرف و اهلش ذلیل و خوار
بنمود رئیس علی قد مردانگی علم زایر خضر هم آمده او را معین و یار
هرجا که بود مرد شجاعی پی دفاع
از جای خویش جسته ز غیرت سپندوار
«خالوحسین» ز دشتی با عده ای کثیر
نام آوران جنگ و دلیران روزگار
با دولت بهیه چو گردید روبرو
آن مرد نامجوی به هنگام کارزار
تا بود عده دور برش جنگ با تفنگ
نزدیک چون شدند به خنجر فتاد کار
سو٫جر هجوم کرد بر این شیر خشمناک مجروح شد ز دست و ز پا گشت زخمدار
گرچه اسیر گشت زخون عدو نمود سطح زمین معرکه چون دشت لاله زار
یکسال هم به بصره به زندان مقیم بود زنجیر بهر شیر نباشد به دهر عار
روباه کس ندیده گرفتار سلسله زنجیر بهر گردن شیر است افتخار
از حبس شد خلاص نموده معاودت در «بردخون» به مرکز خود گشت برقرار
خاک بلوک دید پر از جور و شور و شر شیخ دموخ کرده ریاست به آن دیار
از مردیش چو تخلیه خاک بلوک شد خاویز هم ز همت او ماند بر مدار
در وقت جنگ غیظ و غضب از رخش عیان در گاه صلح صدق و صفا کرده آشکار
معروف در عرب بدو مشهور در عجم از دیده و ندیده ورا جمله دوستدار
شخصی غریب بود در این دورة زمان مردی عجیب بود در این عهد روزگار
تخمی نکاشت آنکه ندامت دهد ثمر رایی نداد تا که پشیمان شود ز کار
تا بود، بود طرز سلوکش به خوب و بد
با دوستان مروت و با دشمنان مدار
دادی تسلی دل هر دل شکسته ای بر غم رسیدگان ز وفا بود غمگسار
از حسن خلق و نیت او اهل بردخون جمله به ناز و نعمت و گشتند مالدار
از حد رود تا به دیر پشت کوه هم می بود همچو حلقه در انگشت اقتدار
شاهانه این حدود ریاست همی نمود از تنگسان و دشتی کلیه خواستار
عمرش رسید چون که به هشتاد در جهان کرده سرای باقی بر فانی اختیار
در روز هفتم از مه شعبان به وقت ظهر فرمان ارجعی برسید ز آفریدگار
لبیک گفت عازم بزم وصال شد از خانه رخت بست بشد وارد مزار
سال وفاتش ار طلبی «کشته خم» بود از مرگ او قد ابول، پشت بهمنیار
تاریخش ار بطور سهولت طلب کنی گویم که شصت پنج پس از سیصد و هزار
مفتون به فکر رفتن و در کار توشه باش
زیرا که این جهان به کسی نیست پایدار
سراینده:مرحوم سید بهمنیار حسینی متخلص به «مفتون بردخونی»
نظرات
1درود بابت نشر این شعر زیبای مفتون در وصف خالوحسین دشتی بردخونی.هفدهم تیر ماه هفتاد و هفتمین سالروز در گذشت ایشان بود.روحش شاد