سروده نخست
خود را در آیینه دیدم و غریب بودم
سپیدی موهایم
خبر از احوالی دگر میداد
خط های چهره ام مسیر زندگی بود
که برای هر قدم
برگی در دفترم مشق شده بود
بافتم هر آنچه بود
و یافتم
که دگر مهلت اندوخته ای نیست
و عجب مرثیه ای بعد تو خواهند نوشت
قلم اما میگفت :
کاش یکدم به عقب میرفتم
و هر آن لحظه که از یاد تو غافل بودم
لبانم سجده ی سهوی
بر خاک پیشانیت میکاشت
و من مومن عشقت میشدم
و افسوس که قیامت زمانه
برای گناه من راه بازگشتی نگذاشته...
سروده دوم
خیابان های وجودم را
بی تو گز میکنم
تمام پیچ و خم های نفس گیرش را
ونبودنت را سینه خیز یدک میکشم
میجویمت
و تو چون مین های جنگ مفقودالاثری
سروده سوم
آسمان عشقت
مانند پرنده ای بود
که بالش را برای پرواز گشود
تو اما شکارچی بود
نه اسمان را دیدی
نه عشق را
ورسم کشتن را از بر
پرنده به شوق تو پرید
و تو تشنه ی شکار
اضافه:
رسم گندیده ی وحش
بوی نای مرگ عشق را
با ولع به ریه میکشد
و پرنده هر شب روی پر های خونین
خواب وصال میبیند...
نظرات
0