گفتم تو آخه قیافه ات و فوتبال میا! پی ای لباسکو می خی بازی کنی؟ زشته ها گو خوم گشاد ورداشتمه تا راحت بتونم گل بزنم. به قرآن شده بی مثل سمندون که لباس اندازه ش نبی مجبور بی لباس گشاد و بلندی بپوشه ایقه دلشم خش بی انگار رونالدو... خدافظی که و رفت. بعد از ظهر خیری واوی و ننم گفتوم ننه مو میروم استادیوم و میام. گفتوم تا برم بینوم چه دسته گلی و او میده ای بار. رفتم ری سکو نشستوم تا سی بازی کنوم. خدا شاهده کاش بیدین و خنده می مردین مثل نخودو وسط زمین تو دس پای بقیه بی. یه توپی بعد نیم ساعت دسش اومه، خواست مثلا گل اونا بزنه! همی طور که زد زیر توپ کفشش هم پاش دراومه، پی توپ رفت تو دروازه انگار مسی گل زده بی، دیه سی هم نکه که چه کرده. کل زمینه دور زه و کفش هم پاش نبی. یعنی یکی پاش بی یکی نبی! مردیم و خنده ایسو که سی کردیم تا و خوشون گل زده، خلاصه گل که نزه خو هیچ یه لنگه کفش که پی توپ در اومده بی هم پیداش دیه نکرد. بدون کفش میخواست نیمه ی دوم هم بازی کنه مربی بدبخت هم که رو درواسی پاش داشت دو دسی تو سر خوش می زه که چه کنوم تا آقای قشنگو دس و سرش ور داره آخه قیافش اش هم و فوتبال نمی اومه سن و سالشم خو سن باپیروم بی. به قرآن رفته قول تمام بچیل محله داده که ای گل زدوم امشو و همتون ساندویچ فلافل می دوم.
نمیفهمم چه ور خوش فکر کرده که می خواست یه شوه آقای گل واوه اونم در مقابل شاهین. گند ز و بازی پی ای لباس سمندونش. آبرو هر چه مدیره برد ای مو بیدوم هیچ وقت دیه فوتبال بازی نمی کردوم سرتونه درد نیاروم 10 یک خو باختن. منه بدبخت هم فلافل گیرم نیومه و گشنی سرمه نادوم زمین. ای هم فوتبال بازی کردن آقای قشنگو.
تا داستانی دیه همتونه به خدای بزرگ می سپارم. خدافظ
نویسنده و کاریکاتوریست: نگار جهانتاب
نظرات
0