( دیوار ) یاداشتی بیاد و
دربارهی استاد ایرج رحمانپور
به قلم: هوشنگ جودکی
من از کسانی هستم که همه ی کارهای استاد ایرج رحمانپور را گوش داده ام، به همین خاطر موضعم روشن است. عاشقانه هم همه ی کارهایش را دوست دارم. به دفعات هم گوش داده ام. فکر می کنم که کمتر کاری از استاد رحمانپور باشد ، که دست کم ۲۰ یا ۳۰ بار گوشش نداده باشم.مواردی هم بوده که بیش از صد بار گوش داده ام.
چندین سال است که استاد ایرج رحمانپور را می شناسم. چندین سال هم هست که درباره ی استاد رحمانپور ، زیاد و به کرّات نوشته ام. اما یک نکته درباره ی استاد رحمانپور وجود دارد که از آن غافل شده ایم. نه من نوشته و نه جایی آن را خوانده ام. نکته ای که از قلم افتاده و می خواهم آن را با شما درمیان بگذارم.
فرض کنید یک سالن خیلی خیلی بزرگ از وسط به دو قسمت تقسیم شده است. وسطش هم دیوار خیلی بزرگی کشیده شده و دو قسمت سالن کاملاً از هم جداست. حالا یکسری شنونده داریم که در یک سمت سالن نشسته اند و گروهی دیگر هم در سمت دیگر. فرض کنید که می خواهیم کارهای استاد رحمانپور را مرور کنیم و توی سالن هم تمام کارهای استاد پخش می شود، از اولین کاری که خوانده، تا آخرینش.سالن به دو قسمت تقسیم میشود. یک سری هستند که کارهای استاد را دوست دارند، می فهمند، راحتشان است، ارتباط برقرار می کنند و لذت می برند. خارج از صنف، خارج از شغل ، خارج از دیدگاه سیاسی و...
حالا یک دسته هم هستند که آنطرف دیوار و در سمت دیگر نشسته اند. آنطرف افرادی هستند که با این کارها حال نمی کنند ، خوششان نمیآید ،برای شان معنی و مفهوم ندارد، ارتباط برقرار نمی کنند.« این کارها چیه؟!.... اینو چرا اینطور خونده؟! اصل این بیت که طوری دیگه است و...»
علتش این است که علاوهبر حدود سیزده آلبومی که استاد رحمانپور خوانده، به یک معنا می شود گفته جای هر آلبومی، دو آلبوم ساخته. یعنی دو تا « بهارباد» ساخته، دو تا « آیینه اشک » ساخته ،دو تا « گل آتش» ساخته ، خلاصه از تمام آلبوم ها و کارها دو تا ساخته و هر دو نسخه در حال پخش است ، یکی برای دوستداران و یکی برای مخالفان. بنابراین فرضاً وقتی منِ هوشنگ جودکی آلبوم « زا » را گوش می دهم، حرف به حرف آنچه استاد رحمانپور می خواند ، در من تاریخ، فرهنگ و ریشه دارد. بحث خوش آمدن و یا بد آمدن نیست، همینکه صدای ایرج را می شنوم، بلافاصله « بهارباد» یادم می آید، «آیینه اشک» یادم می آید، « گل آتش» و « وانو » و « ایلبار » و «ستین اشکسه» و... یادم می آیند. یعنی من با فرهنگی که مجموعه ای از آثار استاد رحمانپور را در بر می گیرد، آهنگ ها برایم تداعی می شود. بنابراین دنیای ایرج رحمانپور با من آشناست، ملموس است. این حرف ها را می فهمم و برایم آشنا هستند. مثلاً وقتی یک آهنگش را گوش می کنی، یاد دیگر کارهایش می افتی و همینطور سیر ادامه دارد. مثلاً زمانی شما به خانه ی مادرتان می روید و مادر یک غذای سنتی ، یک قورمه سبزی سر سفره می گذارد.از آن غذا یاد پدرتان می افتید، یاد سربند و گلونی مادرتان می افتید ، ساج و تاوه و تنور مادر را به یاد می آورید، یاد غذاهای دیگر می افتید و یاد بی شمار خاطره ی دیگر و ... در واقع وقتی سر سفره و پیش مادرتان نشسته اید و دارید غذا می خورید، یک فرهنگ و یک تاریخ و یک دنیا خاطره بوجود می آید.این فرق دارد با آن دسته از تماشاگران عزیزی که آن طرف سالن نشسته اند و فلافل یا پیتزا و ساندویچ و چیپس و پفک می خورند. آنها دنیای شان دنیای دیگری است و جور دیگری به پدیده نگاه می کنند.
مخاطبان ایرج رحمانپور ، دو دسته اند؛ دو نوع شنونده و دو نوع نگاه داریم، نوع سومی وجود ندارد.یعنی با این صدا و شعر و آواز لذت می برند و عده ای هم نه.اینکه استاد رحمانپور بیتی بخواند، برای من مفهوم دارد. تاریخ دارد. خاطره دارد. دنیایی دارد و مرا می برد به خاطره های دور، با همان یک بیت، دیگر کارهای استاد رحمانپور به یادم می آید. وارد دنیایی می شوم که دسته ی دیگر که آنطرف دیوار هستند، هیچ آشنایی با این دنیا ندارند. من دنیای رحمانپور را می شناسم و با آن زندگی می کنم. ولی کسانی که آنسوی دیوار نشسته اند و هیچ گناهی هم ندارند، اصلا متوجه نمی شوند که استاد رحمانپور چه می گوید. حرفش چیست و چه می خواند. چیزهایی که استاد رحمانپور می خواند برای آنها معنای دیگری دارد. بنابراین ما در حالی که یک استاد رحمانپور داریم، هر کدام از کارهایش را می شود گفت برای دو نوع شنونده خوانده. عده ای با کارش و صدایش سیر و سلوک می کنند و گروهی دیگر اصلا این دنیا را نمی فهمند و سیر وسلوکی هم در کار نیست. طرف دیگر که عاشق استادند هم قصد خوشداشت و تملق ندارند.آنها این دنیا را می فهمند و می شناسند. از آن لذت می برند. با آن ارتباط برقرار می کنند و حرف به حرف و بیت به بیت استاد رحمانپور برای شان معنا دارد ولی، دسته ی دیگر آقای رحمانپور را نمی فهمند و آنچه می گوید و می خواند ، برای شان غریبه است و معنایی ندارد.
دنیای استاد ایرج رحمانپور در این روزگار تبدیل به این شده و لزوماً هم قرار نیست همدیگر را متقاعد یا مغلوب کنند. اینها به شکلی طبیعی به موازات هم قرار دارند .
آنچه مسلم است، استاد ایرج رحمانپور هنرمند بی تکرار دیار ماست. شناسنامه اش شده عشق به شعر و ادبیات و موسیقی و کارش آواز خواندن به زیباترین شکل ممکن.آوازهایی که از دل یک ملت برآمده و بردل نشسته. او حالا خود یک تنه، هم ایرج است و هم آرش. هم سیاوش است و هم سهراب. هم تهمتن است و هم تهمینه و گردآفرید و هرآنکه هست و هرآنچه هست، جام جم در دست دارد و نگران میراث نیاکان خویش.
بزرگترین هنرمند زمانه ی ما ، عمرش دراز بادا...
هوشنگ جودکی
نظرات
0