اکثر جمعیت افغانستان را ایل نشین های بی آلایش تشکیل میدادند که کودکانشان هنگام عبور غریبه هایی مانند برادران امیدوار ، آنان را آماج سنگهای ریز و درشت میکردند و در این بین غرش موتور سیکلتشان ناجی جانشان میشد تا توسط کودکان و سگان درنده خوی ایلات به زیر کشیده نشوند .
در ادامه ی سفر ، آنها از تنگه ی خیبر _ مدفن سربازان انگلیسی کشته شده در جنگ با قبایل بومی و گذرگاه " نادر شاه افشار " برای حمله به هندوستان _ گذشته و بعد از جلال آباد عبور کرده و به مرز پاکستان نزدیک شدند . در این منطقه ماجرایی جالب برایشان پیش آمده است .
ماجرا از این قرار بوده که متوجه میشوند جماعتی هلهله کنان به سویشان می آیند . از صدای سازشان پی به مراسم عروسی بومی میبرند . دوربینهای عکاسیشان را برداشته و با ظاهری خاک آلود آماده عکاسی از عروسی میشوند ، بیخبر از اینکه افراد قوم علاقه ای به کارشان ندارند .
مردان قبیله تفنگ به دست ، سنگ و کلوخ پرت میکنند و آنان ناگزیر موتور ها را رها کرده ، به ساختمانی در چهارصد متریشان پناه میبرند . در همین حین دو ژاندارم مسلح به سراغشان میروند و آنان سراسیمه ماجرا را توضیح میدهند .
ریش سپیدان قوم ، عصبانی از راه میرسند و ادعا میکنند آن دو از مراسمشان عکاسی کرده اند و هر قدر قسم و آیه که عکسی برداشته نشده است ، به خرجشان نمیرود .
در این گرفتاری ، ناگهان ژاندارم ها تقاضای " روادید خروج " میکنند و دردسری جدید پیش می آید . حدس بزنید چقدر دشوار است که به کابل برگشته و راه رفته را بازگردند .
اما در کمال حیرت به یاد می آورند که اسنادی جهت رهایی از این وضعیت همراه خود دارند . تصاویری معجزه گونه از برادران امیدوار در کنار پادشاه افغانستان ؛ محمد ظاهر شاه ، که احترام و تعظیم ژاندارمها و مردان متعصب قوم شاکی را به ارمغان آورد و موجب پذیرایی با کشمش پلوی افغانی به جای سنگ و گلوله از آنها شد .
قدم بعدی پاکستان ....
منبع : سفرنامه برادران امیدوار ، عیسی امیدوار ، تهران : جمهوری ، چاپ پنجم ، ۱۳۸۷ .
نظرات
0