بازخوانی نمایشنامه " مردگان بی کفن و دفن " تحلیلی کوتاه از سحر رستمیان
تحلیلی هنری همراه با سحر رستمیان بازیگر هنرهای نمایشی با موضوع نمایشنامه( مردگان بی کفن و دفن ) اثر ژان پل سارتر فرانسوی
- خانم رستمیان در یک نگاه کلی از ( مردگان بی کفن و دفن ) برای مخاطبان بگویید
من دیدهام که حیوانات چهطور جان میدهند و دلم میخواهد مثل آنها بمیرم. بیسر و صدا. با این برش کوتاه از نمایشنامه مردگان بی کفن و دفن به دنیای نمایشی ( ژان پل سارتر ) تحت محوریت مبارزه و مقاومت وارد می شویم.
بشر برای هر چیزی معناسازی میکند، ابتدا برای زندگی و سپس برای مرگش. مضحک است اما او اگر حتی برای شکنجه شدن و رنج کشیدنش هم دلیل و معنایی بیابد، قدرت این را پیدا میکند تا آخرِ عمر چنین رنجی را متحمل شود. این هدفی که مثل دو سوی یک طناب است در این موضوع هم دیده میشود. مثلِ کار یاغیگران این نمایشنامه، که همه این کارها را برای ساختنِ یک هدف و در نهایت معناسازی انجام دادهاند و حالا که باختهاند، با ارزش گذاری و دلیل تراشیهای بیشتر برای همان هدف، آن را دلیل مرگ خود میدانند. اما اوج ابتذال آنجایی دیده میشود که افرادی که تحت ظلم قرار گرفتهاند یه یکدیگر فشار وارد میکنند و حتی حاضراند خون یکدیگر را به بهای خفقان گرفتن بریزند.
این نمایشنامه به طور کلی دغدغه جنگ را هدف قرار میدهد. ولی با پدید آوردنِ شخصیتها و اجتماع کوچکی تحت عنوان شکنجهگر و شکنجهشونده، به گوشهای کمتر دیده شده از مشکل جنگ میپردازد و این شخصیتهای محدود را در مثابه کل اجتماع و تاوانی که در مقابل آونگِ پر رفت و آمدِ بین جنگ و حقیقت میپردازند ارزیابی میکند.
- داستان این نمایشنامه از کجا و چگونه شروه می شود
داستان از آنجایی آغاز میشود که گروهی از جوانانِ فرانسه، با رهبریِ فردی به نام «ژان» طی یک یاغی گری و عملیات در جنگ جهانی دوم، برای گرفتن یکی از دهکدههاشان، دستگیر میشوند. حالا ما شاهدِ دردناکترین شکنجههایی هستیم که آنها مجبورند تا زمانِ لو دادنِ محلِ ژان متحمل شوند.
همانطور که پیشتر گفته شد، در این نمایشنامه با دو دسته انسان روبهروییم؛ شکنجهگر و شکنجهشده. این دو گروه در دو سوی یک دیوار قرار دارند و در هر صحنه با یک سمتِ دیوار روبرو میشویم. در واقع ما یک بار مسائل را از دید افرادی که قرار است به نوبت به اتاقِ شکنجه بروند میبینیم و اما بارِ دیگر همهچیز با تمرکز بر دریچه نگاهِ شکنجهگرها برایمان بررسی میشود. ما به این شکل میتوانیم هر دو سوی معضل را ببینیم، بی آنکه ژان پل سارتر پیش از ما به قاضی نشسته باشد.
در مردگان بی کفن و دفن، برای اولین بار، مقاومت دل خراشِ جسم بشر در برابر درد با وحشیانهترین اعمال شکنجه به نمایش گذاشته میشود. دو گروه رو به روی هم قرار میگیرند، شکنجهگر و شکنجهشده. چرا و تا کجا می توان تحمل کرد؟ دلیل این اعمال بی رحمانه ی شنیع دور از آدمی چیست؟ شکنجهگر میخواهد شکنجه شده را تا سر حد مرگ و جنون از پای درآورد، نه برای به دست آوردن اطلاعات لازم، بلکه برای شکستن غرور آن زندانی متمرد پرور، تا به او ثابت کند که بزدل است و بی غیرت، و اعمال وحشیانه غیر انسانی خود را توجیه کرده باشد. شکنجه شده نیز هر بار درد و مشقت را تا سر حد مرگ و جنون تحمل می کند تا به خود ثابت کرده باشد به آرمان و شرف انسانیاش وفادار است.
- یک نکته از مردگان بی کفن و دفن
مابین گفتگوهای شخصیتهای شکنجهشده، سارتر آرمانهای آنها را برایمان رو میکند، ترسی که تمام وجودشان را گرفته، گامهایی که برای لمس آزادی برداشتهاند و حالا احساس مسئولیتی که به دنبال این آزادی و اختیار، حالا بیشتر از همیشه روی شانه شان سنگینی میکند. همچنین فردیتی که از آنها دور میشود و هر لحظه بیشتر این یگانگی، جنبه جمعی به خود میگیرد.
در واقعیت هر چه ما جلوتر میرویم و این افراد با شکنجههای بیشتری روبهرو میشوند، ما شاهد تغییر کفه ارزش گذاریها هستیم. انگار که با متحمل شدنِ رنجِ بیشتر در راستای آرمانها، این اهداف ارزشی سنگینتر پیدا میکنند و تصویر مقدستری به خود میگیرند. در این مقطع درد، دیگر زندگیهای فردی ارزش خود را از دست میدهند و تنها هدفِ پشتِ این گروهِ همگانی برای شخصی که متحمل درد است پر رنگتر از هر چیز دیده میشود. با ورود به این چارچوب دیگر اوزانِ همه چیز جور دیگری تعریف میشود، مانند برادر کشیای که شاهدش هستیم و به ناگهان همین جنایت میتواند بخشی از قهرمان سازی تلقی شده. و حتی آرمانهای زندگی، با مرگی شرافتمندانه، توجیه و تعریف شود.
سارتر تمام این مقولههای مسئولیت، فردیت، آزادی، شرافت، شجاعت، مرگ و شرافتِ انسانی را به چالش میکشد. مساله جالب توجه این است که همانقدر که شکنجهگر انسانِ زیر دستش را تحت سلطه خود داشته باشد، به همان میزان هم، انسان شکنجهشده، ظلمِ تحمیلیاش را در مشت دارد! هر دو سوی این بازی، محتاج و وابسته حضور یکدیگراند. این ارتباط دو جانبه همیشگی میان ستم و ستمدیده است. از یک طرف نیروی شکنجهگر را برای خرد کردنِ هرچه تمامتر غرور انسانی میبینیم، و از سوی دیگر مقامت و تحمل غمناک انسانِ تحت ظلم برای حفظ اندک غرور و اندک شرافت باقیماندهاش.
چیزی که میدانیم و به وضوح نیز در این نمایشنامه مشخص است این است که انسان ابتدا برای زندگیاش به دنبال معنا میگردد و به هر چیزی چنگ میزند، دلیل میتراشد، و خود را هرطور شده به هدفی متصل میکند. بعد که به هدفش نرسید، همان هدف را عامل و بهانه مرگش میداند. در واقع یک هدف، هم به ابتدای زندگی انسان وصل است و هم به انتها و غایتِ مرگِ او. همانطور که کامو در کتاب اسطوره سیزیف میگوید: «آنچه انگیزه زندگی نامیده میشود، در عین حال میتواند انگیزهای عالی برای مُردن باشد!» این نمایشنامه به طور کلی ضد جنگ است ولی بخش دردناک ماجرایی که سارتر سعی در بیانش دارد اینجاست که انسان چه در این سمتِ جنگ قرار بگیرد و چه در آن سمت، در هر دو سو چیزی جز بازیچه چیزی به نام جنگ نیست. پیروز و بازنده معنایی ندارد. انسانها تنها قربانیِ جنگاند.
* کوتاه سوالی از متن و مخاطب
نمایشنامه مردگان بی کفن و دفن را مرور و با داستان و مضمون آن آشنا شدیم. ریتم نمایش را کنکاش و هدف آن را بررسی کردیم اما در پایان متن اصلی این اثر یک سوال وجود دارد که با ذهن مخاطب بازی می کند و آن این است که ( پس از آن همه مشقت شکنجه، ایستادگی در برابر ظالمان و مرگ یک مبارز برای جلوگیری از شکسته شدن مقاومت چرا در پایان با یک شکست از سوی یکی از مبارزان مواجه می شویم!؟ مگر نه اینکه آنان عهد به مقاومت و ایستادگی برای بقای آرمان هایشان داده بودند.....!؟ پس چه عاملی بر شکسته شدن یک عهد آن هم در مرام مبارز می شود شکستی که ابزارش تنها باران و بوی نم خاک است!!! آیا یک مبارز این چنین پای آرمان هایش می ایستد؟! یا مسئله میل به ادامه زندگی و سرخوردگی از ادامه مبارزه بوده است؟ ) این سوال نقطه ای مبهم در مردگان بی کفن و دفن است که می تواند دلیلی بر ادامه این نمایشنامه باشد البته اگر نویسنده مبارزه واقعی و آرامانگرایی را درک کرده باشد.
> تذکر: سوالی که در خصوص انتهای داستان و متن نمایشنامه مطرح شد امکان دارد از نواقص ترجمه فارسی و یا دستگاه های سانسور باشد و شاید متن اصلی "دست نویس فرانسوی سارتر " ایرادی اینچنین نداشته باشد.
و این بررسی و تحلیل کوتاه را با برشی از متن نمایشنامه به پایان می رسانیم:
شما به من گفتید: نهضتِ مقاومت به آدم احتیاج دارد. نگفتید نهضت قهرمان میخواهد. من قهرمان نیستم. من قهرمان نیستم
نظرات
0